شرحش با شما...

  • ۱۰۲

 

گفتند از راهیان بنویسم، ولی مگر می شود از جایی نوشت که محل فرود فرشتگان اسمانی است،مگر می شود توصیفش کرد؟

هر چه در لابلای واژه ها جستجو میکنم واژه ای در خور توصیف آن پیدا نمیکنم.

 

 

فقط می توانم بگویم راهیان نور اوج دلدادگی به خدا و دل بریدن از دنیاست.

 

 

ماهیان اروند کنارش سر تعظیم در مقابل غواصان دارند و غبطه میخورند به حالشان. نخلهای اروند سوخته از مظلومیت فرزندانی که به دل آب زدند ولی هیچ وقت برنگشتند.

 

 

راستی تا حالا با خودت فکر کردی آیا یک انسان معمولی می تواند در آبی که سرعتش به 80 کیلومتر بر ساعت می رسد شنا کند؟

 

 

اینها انسان نبودند بلکه فرشتگانی بودند تا انسانیت را به ما یاد دهند.

 

 

طلائیه آرامگاه شهدای گمنامی است که مادرشان چشم به راهشان هستند وخواهرانشان زینبی وار در غم برادر وفرزندانشان چشم انتظار یک لحظه دیدن پدر.

 

 

راستی سه راه شهادتش رفته ای؟ میدانی چند گلوله در سه راه شهادتش فرود آمد و چند هزار جوان پرپر شدند؟

 

 

میدانی وقتی قدم در زمین می گذاری پا روی استخوانهایشان می گذاری.

 

 

سه راه شهادتش را با یک میلیون خمپاره شخم زدند تا محل عروج سه هزار جوان لاله گون باشد.

 

 

شلمچه، اسمش که می آید تنم به لرزه می افتد،زبانم لال می شود و چشمانم اشک آلود و دستانم لرزان، رمقی برای نوشتن نیست.

 

 

چگونه می توان از سرزمینی نوشت که محل رفت و آمد مادری آسمانی به نام حضرت زهرای مرضیه است؟

 

 

چگونه می توان از سرزمینی گفت که شب های جمعه مادر و فرزندی می آیند پا در خاکش میگذارند تا سرمه چشم ماگنهکاران باشد؟

 

 

آیا میدانی آن شهید گفت شبهای جمعه حضرت امام حسین علیه السلام دست شهدارا می گیرند و می آوردند در شلمچه روضه میخوانند برای غربت آن؟

 

 

چگونه می توان نوشت از آن طلبه ای که وقتی به ورودی شلمچه رسید حاج حسین خرازی و حاج ابراهیم همت و خیلی از شهدای دیگر به استقبالشان آمدند آن هم با اسپند بهشتی؟

 

 

ای قلمها گریه کنید از مظلومیت فرزندانی آسمانی که لقای خدارا به لقای پوچ و هیچ دنیا عوض نکردند.

 

 

ای اشکها بریزید و خون شوید تا شاید مرحمی باشد بر زخم دل مادران منتظر به راه.

 

 

زبانم لال، نوک مدادم شکسته باد که نام مقدس فکه را می نویسم و برزبان جاری می سازم.

 

 

فکه با آن خاکهای رملی اش هنوز استخوانهای زیادی را در خود پنهان کرده.

 

 

خون فرزندانی برآن ریخته است که وقتی پا در رملهایش میگذاری توان راه رفتن نداری

 

 

قدمهایت خود به خود قفل می شود بر زمین

 

 

آیا میدانی فکه سرزمینی از بهشت است؟ میپرسی بر چه اساس می گویی؟ میگویم آنجا حضرت زینب کبری را دیدند بر کنار جنازه ای گریه میکند.

 

 

ای فکه چگونه سید مرتضی آوینی را برای خود نگه داشتی وقتی آمد مرحمی باشد بر زخم دل مادران این سرزمین ؟

 

 

تابحال با خودت فکر کرده ای آنجا قتلگاه 120 شهید تشنه لب است که به اربابشان اقتدا کردند؟

 

 

اه ای کمیل و ای حنظله،نامتان چقدر غریب است، راستی از شهید ثابت نیا و شهید بنکدار و شهید ابراهیم هادی و دیگر شهیدان خبر دارید؟

 

 

آیا میدانید مادرانشان چشم انتظارشان بودند؟ مگر گناهشان چه بود که اینچنین غریب و تنها و تشنه لب آنها را در خود فرو دادید؟

 

 

مگر نمیدانید قلب مادر ابراهیم سوخت وقتی فهمید فرزندش دیگر برنمی گردد؟

 

 

پا در کمیل که میگذاری مراقب باش روی صورت شهیدانش پایت را نگذاری

 

 

آنجا بوی غربت عجیبی دارد، هنوز صدای صوت زیبای قران از گوشه گوشه ی کانال می آید

 

 

هنوز صدای اذان های دلنشین ابراهیم هادی به گوش می رسد

 

 

هنوز صدای ناله های زخمی هایش از جای جای کانال تورا صدا میزند.

 

 

هنوز... هنوز... هنوز...

 

 

دیگر نه دستهایم رمق دارد و نه قلم دیگر توان نوشتن را دارد...

 

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
hansen_html_code