-
پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۲۵ ب.ظ
-
۱۱۴
«احمدینژاد علیه رحیمی، رحیمی علیه احمدینژاد»؛ چه کسی فکرش را میکرد. پای بازی رسانهای هم در میان نیست، این بار صحبت از زندان است آنهم پنج سال و نود روز. یک محکومیت سنگین برای فردی که معاون اول رئیسجمهور بوده است، رویدادی بیسابقه در تاریخ انقلاب اسلامی..
اوضاع به صورت غیرمنتظرهای تغییر کرده است. حالا احمدینژادیها که سال 93 را با هزار امید و آرزو آغاز کرده بودند و تابلوی روزشمار رفتن روحانی از پاستور را روشن کرده و حتی کارشان به معرفی کابینه دوازدهم هم رسیده بود بهتر از هر کس دیگری میدانند که سیاست ایران آن روی ناخوشش را به آنها نشان داده است.
همه چیز از یک حکم آغاز شده است. حکم دادگاهی که مشمول زمان شدنش و عدم تجربه چنین شرایطی برای یک مقام سابق دولتی نشانههایی برای برخی تحلیلگران بود که میگفتند اتفاق مهمی لااقل به این زودیها نخواهد افتاد؛ حکم اما به یکباره اعلام شد. حالا آقای معاون اول روزهای آخر خانهنشینیاش را سپری میکند، او باید خود را برای معرفی به زندان محل گذران دوران حبسش آماده کند.
وقتی خبر حکم آمد همه نگاهها به محمود احمدینژاد دوخته شد. همه یادشان بود که او روزی در ساختمان هیات دولت رو به دوربین رسانه ملی چنین گفته بود: «کابینه خط قرمزی است که اگر بخواهند به آن دستاندازی کنند، دیگر من باید وظیفه قانونی خود را انجام دهم و این حتما به کشور آسیب میزند. ما موضعمان سکوت است، اما بالاخره اگر بخواهند ادامه بدهند و به بهانههای گوناگون همکاران ما را در کابینه متهم کنند. وظیفه اخلاقی، قانونی و ملی دارم که بایستم و از همکاران خودم در کابینه دفاع کنم.»
و البته همه هم یادشان بود که او صریح و شفاف در دفاع از رحیمی گفته بود: «دو سال است که رئیس قوهقضاییه معاون اول دولت را متهم به فساد اقتصادی کرده است ولی نمیتوانند این اتهام را ثابت کنند. من به رهبری هم گفتهام که اگر ثابت شود که رحیمی حتی یک ریال هم اختلاس کرده من به تلویزیون آمده و ضمن عذرخواهی اعلام میکنم که شایستگی این سمت را ندارم.این دولت به قوهقضاییه اعلام کرده که آبروی دولت را بردهاید و اگر هم قرار به محاکمه است بایستی علنی صورت گیرد. بنده فقط 10 درصد حرفها را تاکنون زدهام و شاید 25درصد دیگر را در آینده بگویم ولی مابقی را هیچگاه نمیتوانم به دلایل مصلحتی و حفظ نظام و انقلاب بیان کنم.»
این مواضع بود که تحلیلگران را به این نتیجه قطعی رسانده بود که واکنش احمدینژاد به حکم محمدرضا رحیمی غیر قابل پیش بینی خواهد بود. آنها در کلیات درست فکر میکردند؛ پاسخ احمدینژاد خیره کننده بود اما نه به آن شکل و فرمت که انتظار میرفت.
آنچه رخ داد این بود؛ محمود احمدینژاد در یک بیانیه چند بندی پشت رحیمی را خالی کرد و گفت: فساد او ربطی به دولت ما ندارد، همین و بس ! نه خبری از افشاگری بود و نه حمایت آنچنانی از معاون اولش.
بیانیه چهار بندی دفتر رئیسجمهور سابق 2 بخش مهم دارد. آنجا که احمدینژاد میگوید: «در نحوه رسیدگی به این موضوع تاملات فراوانی وجود دارد که ورود به آن را در شرایط کنونی به صلاح کشور نمیدانیم.» و آنجا که در ادامه بیانیهاش مینویسد: «تمام ماجرای آقای رحیمی حتی با فرض صحت اتهامات و قبول رسیدگی قانونی و صحیح مربوط به سال 86 و قبل از آن و دوره ریاست ایشان بر دیوان محاسبات کشور وابسته به مجلس شورای اسلامی و پیش از همکاری و حضور ایشان در دولت نهم بوده و در آن زمان چنین مسائلی مطرح نبوده است. اصولا این موضوع هیچ ارتباطی با دولت و حتی دوره خدمت ایشان در دولتهای نهم و دهم ندارد و دلیل اصرار بر ارتباط دادن آن به دولت قبل بر همگان آشکار است.»
تاکتیک جدید
عجالتا این سوال مطرح است که چرا محمود احمدینژاد چنین برخوردی با معاون اولش کرده است. او که شهره بود به دفاع از رفقا حتی به قیمت هزینههای گزاف، چگونه به یکباره روی دیگری از خود نشان داده و رفیق سالهای دور را در روزهای سخت تنها گذاشته است؟مردی که هنوز هم کاپشن معروف خود را بر تن دارد و تمام سعیش را میکند با انتشار تصاویر تداوم دریافت نامههای مردمیخود را همان احمدینژاد سابق با همان نشانهها نشان دهد چه تاکتیکی را در ذهن داشته که ترجیح داده اینجای قاعده بازی را تغییر دهد؟ برای رسیدن به پاسخ این سوال باید به فروردین امسال بازگردیم.
واقعیت این است که احمدینژاد رویای دیگری در سر داشت. این را میشد از روزهای نخست امسال فهمید، وقتی رئیسجمهور سابق جای اسفندیار رحیم مشایی را با غلامحسین الهام رفیق سالهای دورش عوض کرد تا سیگنالهای تازهای را به بدنه مورد نظرش ارسال کند. تماسهای فراوانی از دفتر ونک با دفاتر شخصیتهای مهم و تاثیرگذار اصولگرایان برقرار شد تا محمود احمدینژاد شاید بتواند زخم برجای مانده از سالهای آخر صدارتش را اندکی التیام بخشیده و با وعده وسوسهبرانگیز بدنه اجتماعیای که فکر میکرد همچنان از آن برخوردار است به اصولگرایان بگوید میتوانند شانس خود را یکبار دیگر با او امتحان کنند.
او طرحی جدید با این مختصات درانداخته بود ؛
1- باید از حالت سکوت مطلق که بعد از انتخابات سال 92 و شوک ردصلاحیت مشایی حاکم شده بود به فاز جدیدی وارد شد.
2- تلاش برای بازسازی دو قطبی هاشمی -احمدینژاد. این گزاره حتما اینگونه تصویرسازی میشد که حسن روحانی را نماینده هاشمیرفسنجانی در جامعه معرفی کند. طبیعی است که هاشمیرفسنجانی بهرغم داشتن طرفدارانی در طیفی از جامعه رای منفی بالایی هم دارد. پس چنین تاکتیکی دو امتیاز در برداشت؛ نخست اینکه رای منفی هاشمی در جامعه را به دولت روحانی شیفت میکرد. دوم اینکه با این دوقطبیسازی محمود احمدینژاد مانند سال 84 خود را به طرف اصلی رقابت آینده بدل میکند.
3- جدایی از اسفندیار رحیممشایی. باید به همه تلقین میشد که اسفندیار رحیممشایی دیگر برای همیشه تمام شده است. اطرافیان احمدینژاد اصرار فراوانی داشتند که بگویند رحیم مشایی از سیاست خداحافظی کرده است. کار که اندکی جلوتر رفت حتی محمود احمدینژاد هم شخصا وارد این ماجرا شد تا این فاز از تاکتیک جدید را شخصا جلو ببرد. آنجا که او گفت: «امروز همه میدانند که آقای مهندس خودشان کنارهگیری کردهاند ثالثا در انتخابات 92 چون حضور آقای هاشمی قطعی شد و ما رای آورتر از مهندس مشایی برای رقابت با ایشان نداشتیم بنده با گفتن این جمله (مشایی همان احمدینژاد است) از خودم هزینه کردم تا بتوانیم انقلاب را از خطر ارتجاع دور کنیم بنابراین آن جمله مربوط به یک عرصه انتخاباتی که به عرصه دفاع از انقلاب تبدیل شد، بود و امروز مطلقا موضوعیتی ندارد و تکرار آن موجب تفرق میان نیروهای انقلاب میشود.»
اما رئیسجمهور سابق چرا به این تصمیم رسیده بود؟ خیلیها میگویند اصرار عجیب محمود احمدینژاد برای کاندیداتوری اسفندیار رحیممشایی یک استراتژی دو وجهی است و او یک بازی دو سر برد را طراحی کرده بوده. به این معنا که اگر اسفندیار رحیممشایی بتواند از فیلتر شورای نگهبان رد شود نسبت به سایر احمدینژادیها شانس بیشتری برای بردن رقابت دارد و اگر هم ردصلاحیت شد او فرد مهمی را از میان برداشته و با تمام شدن تاریخ مصرف سیاسی فردی که در دو سال آخر دولت او هزینههای فراوانی برایش ایجاد کرده توسط دیگران از میدان به در میشد.
اما در سطح دیگری از تحلیل او وقتی از آغاز امسال پروژه اعلام عمومی جدایی از اسفندیار رحیممشایی را کلید زده، حتما مهمترین دلیلش تلاش برای پیوند دوباره با اصولگرایان است. طرحی که با بازخورد بسیار منفی در میان اصولگرایان مواجه شد و در همایش اصولگرایان همه گفتند که دیگر میان آنها و محمود احمدینژاد رابطهای و آیندهای نیست.
رسانههای اصولگرا هم هیچ استقبالی از محمود احمدینژاد بدون مشایی نکردند. برای آنها هنوز هم احمدینژاد همان مشایی بود.
هفتهنامه مثلث در واکنش به سخنان محمود احمدینژاد که رسما جدایی از مشایی را اعلام کرده بود، نوشت: «اصولگرایان باید در هر فرصتی به صراحت بگویند که راه ما از راه احمدینژاد جداست. این جدایی باید به گوش جامعه برسد. اصولگرایان باید با شفافیت بگویند که افرادی که در فهرست انتخاباتی احتمالی احمدینژاد باشند در فهرست ما جایی ندارند. جامعه ظرفیت مماشات اصولگرایان با احمدینژاد را ندارد. اصولگرایان فراموش نمیکنند که احمدینژاد در ماههای آخر دولتش چهها کرد؛ از همراهی شهر به شهر با مشایی و بالابردن دستش تا راهی شدن با او به ستاد انتخابات وزارت کشور. احمدینژاد طوری فریاد زد که احمدینژاد یعنی مشایی و مشایی یعنی احمدینژاد که خاموش شدن آن صدا بعید است شدنی باشد.اصولگرایان باید از احمدینژاد عبور کنند. عبرتهایش را در ذهن مرور کنند و در عین حال از سنت جامعهشناسی احمدینژاد بهره ببرند.» (سعید آجورلو، سرمقاله هفتهنامه مثلث)
این برخورد شخصیتها و رسانههای اصولگرا با این بخش از تاکتیک احمدینژاد حتی صدای مشایی را هم درآورد تا او بعد از مدتها سکوت این جملات را بر زبان آورد: «کنارهگیری بنده از آقای احمدینژاد یک امر عقلی و انقلابی بود، بنابراین برخی دوستان ما که اصرار دارند ثابت و تکرار کنند که احمدینژاد یعنی مشایی، بدانند که اقداماتشان یک انحراف بزرگ و خیانت به انقلاب است.» اما دیگر برای این اظهارات دیر شده بود. میانه احمدینژاد و اصولگرایان مدتهاست که شکرآب شده.
4- تبدیل رقابت سال 96 به منازعهای که یک سوی آن یک دولت شکستخورده است با اهداف دست نیافته و یک سوی دیگر آن دولتی که مظلوم بوده و سکوت طولانیاش هم نشانهای از این مظلومیت بوده است.
5- همصدایی با اصولگرایان در برخی نقدها به دولت مستقر و البته شرکت در برخی همایشهای آنها.
6 - ستادسازی و ساماندهی تشکیلاتی و تقسیم کار میان نیروهای باقیمانده برای آغاز تحرکات در سطح استانهای مختلف.
7 - تصفیه برخی نیروها که سازهای ناهماهنگ با روسا میزنند.
این استراتژی چندبندی با تمام سختیها و هزینههایش در تمام ماههای گذشته دنبال شد، حکم رحیمی اما شرایط را به صورت غیرمنتظرهای تغییر داد.
رازهای معاون اول
واقعیت این است که محمدرضا رحیمی هم مانند خیلیهای دیگر اصلا انتظار نداشت که با چنین برخوردی از سوی رئیس سابقش مواجه شود. محمود احمدینژاد میتوانست سکوت کند و از این ماجرا هم برای همان پروژه کسب محبوبیت از مظلومیت سود ببرد. میتوانست واکنش تندی هم نشان دهد نسبت به حکم صادره و عجالتا از میزان انعطاف حاکمیت میتوانست خیالش راحت باشد که از این اعتراض چندان هزینهای هم برایش حادث نخواهد شد.
برخی میگویند او ترجیح داده تا زاویهای میان خودش و رحیمی ایجاد کند تا هم سکوتش به معنای تایید اقدامات رحیمی و نوشته شدنش به پای دولت او نباشد و هم در وجهی دیگری از ماجرا به حکم اعتراض نکرد تا مبادا این وضعیت دامن نزدیکان دیگر او را بگیرد.
احمدینژاد حالا تنها شده است؛ تنهاتر از همیشه. رفقا یا رقبا شدهاند، یا او خود آنها را کنار گذاشته و یا شرایط موجود آنها را از او دور کرده است. اصولگرایان هم دیگر با او کاری ندارند. یک اتفاق مهم افتاده؛ محمود احمدینژاد با آنچه برای محمدرضا رحیمی رخ داده دیگر نمیتواند دو قطبی عدالت و پاکدستی را با اشرافیگری راه بیندازد. او حتما از این پس نمیتواند داعیه عدالت و دولت آنچنان پاکدست را داشته باشد. محمد رضا رحیمی حتی اگر به گفته محمود احمدینژاد تخلفاتش مربوط به دولتهای نهم و دهم نباشد حالا دیگر با این حکم دادگاه یک مجرم است؛ مجرمی که در دولت احمدینژاد به تشخیص و اصرار او معاون اولش شده است.
ماجرا اما به این سادگیها هم نیست. حالا تکههای پازل چهره عمومی محمود احمدینژاد در جامعه بسیار نامرتب شده است. محمدرضا رحیمی به جمع افشاگرانی پیوسته که رازهای دولت نهم و دهم را برملا کرده است. او با همه افشاگران فرق دارد. او معاون اول دولت بوده، دست راست محمود احمدینژاد. او از دوران قهر 11 روزه سخن گفته، از ماجرای عزل وزرا، از تصمیمات فرازمینی احمدینژاد و از آن یکشنبه سیاه.
گویا حرفهای مهمتری در راه است. محمدرضا رحیمی سرحلقه یک طیف مهم از حامیان محمود احمدینژاد است که حالا دلخوری عجیبی نسبت به رئیسجمهور سابق پیدا کردهاند. خاصه آنکه در تنها واکنش به میان آمده از سوی احمدینژادیها به این نامه محمدرضا رحیمی کنایهها و اشاراتی هم آمده که حتما مقدمهای بر مجادلات پرسرو صدای آینده خواهد بود.
محمود احمدینژاد علاقه وافری داشت برای به چالش کشیدن امور در سطح بالا. او بارها از خط قرمز عبور کرد و به تعبیر برخی تحلیلگران جای خط قرمز را هم تغییر داده بود!
آرزوهای او برای بازگشت به قدرت گویا برباد رفته، محمود احمدینژاد که عادت داشت به همه شوک وارد کند حالا گویا خودش با شوک بزرگی مواجه شده است. پروژه او شکستخورده است. محمود احمدینژاد به آخر خط رسیده است.