-
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۰۶ ب.ظ
-
۱۲۸
خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است.
کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا پنجاه و یکمین بخش آن را می خوانید:
نظرت درباره امضای توافق نامه الجزایر با شاه ایران، محمد رضا پهلوی در 1975 چیست؟
می توان آن را در سایه تحولات داخلی و منطقه ای ارزیابی کرد که شایع بود. رسیدن به آن توافق ساده نبود، اما صدام قادر به اتخاذ تصمیم های سخت بود. می خواست که از قدرت داخلی اش حمایت شود و تسلط خود را بر تمامی ارکان داخلی کشور تکمیل کند برای همین انتظار وضعیتی را می کشید تا بتواند موقعیت اول را در کشور به دست آورد. در آن موقع ارتش عراق درگیر جنگ فرسایشی با کردها بود و مشکلات تسلیحاتی و کمبود مهمات داشت. کردها مورد حمایت ایران بودند و قدرت های بسیاری از آنها حمایت می کردند، مناطقشان هم صعب العبور بود و صاحب تجربه در مبارزه بودند. جنگ چریکی برای ارتش نظامی سخت است. وقتی فرصت الجزایر پیش آمد آن را فرصتی بسیار گرانبها تصور کرد برای این که بتواند با شاه به حساب کردها معامله کند. محمد رضا پهلوی هم نیاز به این توافق داشت برای این که عراق از مخالفان ایرانی حمایت می کرد.
بعد از این که در سال 1968 قدرت را به دست گرفتید کادر رهبری قُطری شما را مامور کرد که به برزیل بروید و میشل عفلق را راضی کند که به بغداد برگردد. چرا و چه کسی پشت این فکر بود؟
این مساله طولانی و پیچیده است و برای درک آن باید به اختلافاتی که میان بعث در سوریه و بعث در عراق وجود داشت، برگردیم. سوری ها خودشان را برتر می دانستند برای این که می گفتند که چپی هستند و شاخه عراقی را متهم به پیروی از راستی ها می کردند. تجربه ثابت کرد که این شعارها صحیح یا دقیق نبود. وقتی که قدرت را در سال 1968 گرفتیم در یکی از جلسه ها این موضوع مطرح شد. در آن موقع جدایی میان رهبری ملی و حزب در سوریه افتاده بود. در عراق به رهبری ملی به گونه ای نگاه می کردیم که گویی آنها شاخه قانونی حزب هستند و خطرناک می دانستیم که جای آن را گروهی متناقض با این قُطر در حزب یا خلاف آن را بگیرد، به ویژه در صورت کودتای نظامی علیه آن. اگر این منطق را در حزب بپذیریم به این جا می رسیم که چیزی بیشتر از این مد نظر نبوده است. نمی توانیم بپذیریم که مخالفتی با رهبری قومی برای توجیه کودتا علیه آن وجود داشته باشد.
در نشست همه با فکر رهبری قومی موافق بودند که باید به عراق برگردد به ویژه درباره شخص میشل عفلق. کادر رهبری قطری مرا مامور کرد که به برزیل بروم و او را راضی کنم. و اگر حافظه ام مرا یاری کند فکر می کنم که رئیس جمهور احمد حسن البکر بود که از این پیشنهاد پشتیبانی می کرد شاید اعتقاد داشت که بازگشت عفلق مشروعیت حزب بعث که قدرت را در بغداد به دست گرفته بود، بیشتر می کرد.
در برزیل چه اتفاقی افتاد؟
داستان را با حفظ امانت داری بیان می کنم. عفلق از من بسیار خوب استقبال کرد و خوشامدگویی بسیار گفت. با هم صحبت کردیم و من تصویری از وضعیت در عراق و اوضاع در رهبری قطری ارائه دادم. واقعیت این است که من از وضعیتی که این مرد در آن زندگی می کرد، شوکه شدم. به همراه زن و چهار بچه اش در یک اتاق در خانه دایی اش زندگی می کرد، او پزشک بازنشسته ای بود که سنی از او گذشته بود. نیاز نیست بیشتر از این توضیح دهم. در وضعیت به شدت تیره ای زندگی می کرد. احساس درد کردم برای این که این مرد که آرزوهای بزرگ داشت اما دوری و زندگی در وضعیت بسیار بد را انتخاب کرده بود. قبل از آن که به قدرت برسیم روابطش با ما قطع شده بود. او مقیم برزیل بود و ما به عنوان رهبران کار سری را ادامه می دادیم. به عفلق گفتم که رفقا در کادر قُطری اصرار دارند که به بغداد برگردی.
جوابش چه بود؟
مرد در وضعیت روانی به شدت سختی به سر می برد. و در روزهای اول درها را به طور کامل برای هر گونه احتمال بازگشت قفل کرده بود. بحث ها خیلی سخت و طولانی بودند. عفلق با تاسف و درد گفت که چیزی که نشان از ارتباط او با سازمان های حزب در عراق و سوریه باشد، نمی بیند. گفت: «این حزبی نیست که برایش کار می کردیم و پایه های اولیه آن را ریختیم. حزب خیلی تغییر کرد و مسیرش عوض شد و از اصول و قواعد و ضوابط دور شد. دیگر احساس نمی کنم که چیزی به عنوان رابط میان من با این حزب وجود دارد. من شخصا دیگر هیچ علاقه ای به آن ندارم.
برای شما آرزوی توفیق و پیروزی می کنم. امیدوارم که بتوانید نقش ملی و قومی خود را به شکل صحیح ایفا کنید و در خدمت مردم و ملتتان باشید. من نیازی برای تجربه های جدید احساس نمی کنم. آن چه با آن زندگی کردم برایم کافی است و نیازی به تکرار دوباره آن نیست. با همه این مشکلات و ناراحتی ها زندگی کردم و الآن هم من زندگی در برزیل را انتخاب کردم. متشکرم از این که آمدی. و از رفقا در بغداد هم تشکر می کنم. خواهش می کنم مواضع من و عدم توانایی ام برای بازگشت را درک کنید. خواهش می کنم به برادران سلام برسان.»
عفلق این حرف ها را با لحن قاطعی می زد که نشان می داد عمق تلخی ای که از آن احساس می کند، چقدر است. و از او این احساس خجالت را کردم که چقدر از فعالیت های حزب ناامید است که باعث شده با وجود آرزوهایی که قبلا برای آن می کرد، حزب را به طور کامل طلاق دهد. روشن بود که فکر می کرد که حزب در سوریه از راه ملی سازمانی اش خارج شده و مشابه همان وضعیت در عراق هم اتفاق افتاده به ویژه زمانی که حزب تحت رهبری صالح السعدی بود. خیلی برای من و اعضای حزب در بغداد سخت بود که این موضع را بپذیریم. سه هفته در برزیل به طور مستمر تلاش کردم تا این که موفق شدم در آخر او را راضی کنم که از مواضعش کوتاه بیاید.
آیا چیز به خصوصی درباره بکر گفت؟
به طور جزئی به اشخاص اشاره نکرد اما روشن بود که احترام بسیاری برای بکر قائل است.
درباره صدام چطور؟
عفلق صدام را می شناخت اما به اسم او اشاره نکرد در آن موقع هنوز ستاره صدام صعود نکرده بود.
ادامه دارد...