-
دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۰۲ ق.ظ
-
۱۰۸
شهادت تکاندهنده جهاد مغنیه، فرزند شهید حاج عماد مغنیه، فرمانده نظامی مقاومت که عمق کینه قصابان این رژیم سفاک را نمایان میسازد؛ اما ریشههای جهاد چه بود و به چه پدری تعلق داشت که باعث شد این جوان و گروه مؤثر همراه او این ونه با حمله بالگردهای جنگی رژیم صهیونیستی به شهادت برسند؟
حاج عماد فائز محمد مغنیه متولد ماه جولاى سال ۱۹۶۲ میلادى در روستاى طیر دبا از توابع شهرستان صور در جنوب لبنان دیده به جهان گشود. او در یک خانواده فقیر و متدین پرورش یافت. خانواده شهید عماد مغنیه مانند هزاران خانواده جنوبى دیگر به علت محرومیت جنوب لبنان براى گذران زندگی از روستاى خود به بیروت مهاجرت کرد.
او که فرزند منطقه اى نزدیک به فلسطین اشغالى بود و مصیبتهاى فلسطینیان را دیده بود، بدیهى بود که یکى از مدافعان قضیه فلسطین شود. بدین ترتیب در اوایل جوانى و در شانزده سالگى (۱۹۷۹-۱۹۸۰) و براى خدمت به آرمان مقدس فلسطین به جنبش فتح پیوست و به عنوان یکى از افراد گروه ۱۷ انتخاب شد. اما وى که تمایلات دینى داشت دریافت که روح تشنه از معارف خویش با حضور در جنبش فتح سیراب نمىشود.
لذا حاج عماد به تشکیلات «الشباب المؤمن» که از اندیشههاى انقلاب اسلامى ایران و سیدمحمد حسین فضل الله متأثر بود پیوست؛ بنابراین، به محض حمله اسرائیل غاصب به بیروت در سال ۱۹۸۲ و خارج کردن نیروهاى ساف (سازمان آزادى بخش فلسطین) از بیروت به گروههایى که در منطقه خلده با اسرائیل به جنگ پرداختند و به نیروهاى خمینى معروف بودند، پیوست. بدین ترتیب حاج عماد پس از انجام موفقیت آمیز چند عملیات به فرماندهی گارد حفاظت مقامات بلندپایه حزب الله انتخاب شد و پس از آن مسئولیت عملیات ویژه حزبالله را بر عهده گرفت.
در سال ۱۹۸۵ پس از ترور ناکام سید محمد حسین فضل الله به دست تروریستها در بمبگذارى منطقه بئرالعبد که در آن برادر حاج عماد یعنى جهاد مغنیه، هنگام کمک به خانوادههاى مصیبت زده به شهادت رسید، وظیفه کشف عوامل این ترور به حاج عماد مغنیه واگذار شد؛ علاوه بر آن، در نیمه دوم دهه ۸۰ شهید حاج عماد مغنیه موفق به کشف بسیارى از شبکههاى جاسوسى در حومه بیروت شد.
این شهید بزرگوار به ذکاوت شدید، اعتماد به نفس، تیزبینى، موقعیت شناسى، محتاط بودن در اعطاى اطلاعات ولو کوچک معروف بود. علاوه بر این، اعتقاد وى بر اینکه خداوند جبار قویتر از اسرائیل و آمریکاست، باعث شد با تجربه خود، ضربات سنگینى به اشغالگران اسرائیلى وارد کند و باعث ایجاد رعب و وحشت در میان اشغالگران صهیونیست شود.
این ضربات سنگین به دشمن باعث شد، دشمن تصمیم به ترور حاج عماد مغنیه بگیرد. اسرائیل و آمریکا تهمتهاى زیاد و بى دلیلى به حاج عماد وارد کردند و همینها باعث شد که حاج عماد از طرف ۴۲ کشور جهان تحت تعقیب قرار گیرد. اسرائیل در سال ۱۹۹۴ با بمب گذارى در منطقه صفیر در حومه جنوبى بیروت قصد ترور او را مى کند؛ اما در این عملیات تروریستى برادر ایشان فواد مغنیه به شهادت مىرسد. پس از این عملیات تروریستى حاج عماد توانست ضربه سنگینى به موساد وارد کند و با کشاندن عوامل این ترور به بیروت، باعث محاکمه و اعدام آنان شد.
حاج عماد مغنیه براى مقام و منزلت کار نمى کرد و با اینکه عملیات زیادى را رهبرى کرده بود با نیت صادقانه و خالص براى خدا جهاد مىکرد و خلوص او باعث شد نزدیک به سی سال دشمن او را تعقیب کند، ولى این تعقیبها بى فایده بماند تا حدى که دشمن به او لقب روباه داد.
او با عشق به خدا و اهل بیت و براى آزادى ملت خویش کار مى کرد و همواره آماده شهادت بود و به حق مى توان گفت حاج عماد در زندگى خود یک شهید زنده بود. زحمت هاى ربع قرن شهید عماد مغنیه، منجر به آزادى جنوب لبنان شد و اوج مردانگى و شجاعت و رشادت و حکمت این فرمانده در جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ آشکار گشت.
این جنگ که به شکست مفتضحانه رژیم صهیونیستى ـ به گفته خودشان در بیانیه وینوگراد ـ منجر شد، تلاش براى ترور حاج عماد مغنیه را تشدید کرد. بالاخره خون حاج عماد ریخته شد اما نه بر زمین بلکه بر دست خداوند زیرا خداوند متعال محافظ خون وى خواهد بود و اجازه نخواهد داد خون این شهید پایمال شود و در نهایت خون این شهید هزاران هزار عماد مغنیه در سراسر کشورهاى جهان خواهد ساخت.
روز بیست و چهارم بهمن ماه خبرى تمام رسانهها را به سرعت فرا مى گیرد؛ عماد مغنیه ترور شد! خبرى که در ساعات اولیه باور آن براى کسانى که عماد مغنیه را حتى در حد مطالب منتشره از او مى شناختند، بسیار دشوار بود؛ اما باید قبول کرد که عماد مغنیه مبارز افسانه اى جهان اسلام و یا به قول روزنامه اسرائیلى معاریو، چریک درجه یک جهان به شهادت رسیده است. مردى که سه دهه تمام دستگاه هاى اطلاعاتى امنیتى ازCIA و موساد گرفته تا دستگاه هاى امنیتى کشورهاى مرتجع عربى دنبال ردى از وى بودند.
با خروج نیروهاى فلسطینى از لبنان در سال ۱۹۸۲ با نظارت نیروهاى بینالمللى از آمریکا، فرانسه و ایتالیا و کوچ اجبارى به تونس، نیروهاى لبنانى فتح در لبنان ماندند. در همین اثنا جنبش هاى شیعى لبنان با حمایت انقلاب تازه به پیروزى رسیده ایران در حال رشد و شکوفایى و آغاز تحولى در عرصه مبارزه بودند. عماد مغنیه و چند تن از دوستانش به همین جریان پیوستند و این آغاز زندگى جدیدى براى عماد بود. در همین ایام و پس از خروج نیروهاى فلسطینى از لبنان، نیروهاى اسرائیلى تا بیروت پیشروى کردند.
نیروهاى چند ملیتى به رهبرى آمریکا از لبنان رفتند و چراغ سبزى به متحدین خود دادند تا آنها آزاد باشند و هر توحشى را خواستند به راحتى مرتکب شوند. فالانژ هاى مسیحى در همین حمایتها و با هماهنگى کامل با ارتش اسرائیل وارد اردوگاه هاى فلسطینى صبرا و شتیلا شدند و جنایتى را مرتکب شدند که تا ابد لکه ننگ آن بر پیشانى مجریان و حامیانش خواهد ماند. این اتفاق بر خلاف توافقى بود که بنا بر آن نیروهاى فلسطینى حاضر به ترک بیروت و تسلیم سلاح هاى خود شده بودند.
ارتش اسرائیل در عملیات به اصطلاح صلح براى جلیله تا بیروت پیشروى کرد ولى در بیروت غربى در منطقه اى به نام خلده که مقاومت مؤمنانه اى شکل گرفته بود، متوقف شد. این آغاز یک حرکت بود؛ حرکتى که بعدها اسطوره شکست ناپذیرى ارتش اسرائیل را شکست.
در هجدهم آوریل ۱۹۸۳ سفارت آمریکا در منطقه بیروت غربى مورد حمله قرار گرفت. راننده یک کامیون سیاه رنگ به ساختمان هفت طبقه سفارت آمریکا نزدیک شد. صداى انفجارى مهیب سرتاسر بیروت را لرزاند. خبر به سرعت مخابره شد. در آن روز رابرت آمیس، رئیس سابق نمایندگى سازمان سیا در لبنان با هشت مأمور مخفى سازمان سیا در یکى از اتاق هاى سفارت که روبهروى مدیترانه باز مىشد جلسه تشکیل داده بود؛ همه آنها کشته شدند. ضربه مهلکى براى آمریکایىها بود اما این تازه شروع کار بود.
حضور تفنگداران دریایى آمریکا در قالب نیروهاى چندملیتى قرار بود عاملى براى تثبیت اوضاع و پایان جنگ هاى داخلى باشد اما در عمل هرگز این طور نشد.
در پى درگیرى شیعیان بیروت با فالانژهاى دست راستى، ارتش وارد ماجرا شد و از آنجا که بین فرماندهان ارتش و فالانژها ارتباطى عمیق بود، با اینکه فالانژها مقصر اصلى بودند و آنها در ابتدا به جوانانى که در ایام پنجمین سالگرد ربوده شدن امام موسى صدر تجمع کرده بودند، تیراندازى کرده و چند نفرى را زخمى و یک تن را به شهادت رسانده بودند، ارتش به حالت آماده باش درآمد و در حمایت از نیروهاى فالانژ وارد درگیرى شد.
نبرد سختى در چهار روز درگرفت؛ ارتش با حمایت تجهیزات و مشاورین آمریکایى توانست کنترل قسمتى از شهر را به دست گیرد، ولی موفق نشد به حومه جنوبى بیروت (ضاحیه) وارد شود. اتفاق بعدى درگیرى نیروهاى مسیحى با دروزىها بود. درگیرى خونینى بود و نیروهاى دروزى به سرعت پیشروى کردند؛ آنها به آخرین نقاط حضور نیروهاى ارتش در کوهستان هاى شوف رسیدند و این منطقه دروازه ورودى به منطقه مسیحى نشین بیروت، بعبدا در جنوب شرقى شهر بود. ارتش از آمریکایىها کمک خواست، آمریکایىها هم وارد معرکه شدند و ناو ویرجینیا شروع به گلوله باران نقاط مشخص شده کرد. ناوگان هوایى هم به کمک آمد.
آمریکایىها ظاهر بى طرفى خود را هم از دست دادند و به عنوان متحد مسیحیان شناخته شدند، زیرا آنها در حقیقت مأمورین اجراى سیاست هاى آمریکا در منطقه بودند. مدتى بعد از این حوادث در صبحدم یک روز آفتابى ماه اکتبر انفجار مهیبى شهر بیروت را لرزاند و صداى انفجار در تمام شهر شنیده شد. ساختمان چهار طبقه بتونى فرودگاه بیروت که به عنوان مقر نیروهاى آمریکایى (مارینز) استفاده مى شد با خاک یکسان شد.
تنها شاهد زنده این ماجرا یک درجه دار بود که حادثه را این گونه تعریف کرد: «یک کامیون بنز زردرنگ از پارکینگ مقر نیروهاى دریایى به سوى ساختمان پیچید و یکباره گاز داد و با حداکثر سرعت خود را به ساختمان کوبید» او چهره راننده کامیون را کاملاً در خاطر داشت: «او مستقیم به من نگاه مى کرد و لبخند مىزد».
کارشناسان اف بى آى گفتند این بزرگترین انفجار غیراتمى بعد از جنگ جهانى دوم بوده است. کامیون حامل ۶۰۰۰ کیلوگرم ماده منفجره بوده است. حتى بعدها نظر خود را اینگونه اصلاح کردند: «حداقل ۶۰۰۰ کیلوگرم» و ۲۶۹ تفنگدار آمریکایى کشته شدند. بعد از جنگ ویتنام تا امروز، این تعداد کشته شدگان آمریکایى در یک عملیات بى سابقه بوده است.
بیست ثانیه بعد از این انفجار، مقر نیروهاى کماندویى فرانسه نیز مورد حمله قرار گرفت و ۵۸ چترباز کشته شدند. تحقیقات آمریکایىها درست مثل عملیات قبلى به هیچ نتیجهاى نرسید و آنها شروع به فرافکنى کردند و هرکه را مى شد از فلسطینىها تا ایرانىها، سورىها و شوروىها را مقصر حادثه معرفى کردند.
ساعاتى بعد از این دو عملیات یک نفر با خبرگزارى فرانسه در بیروت تماس گرفت و با نام جهاد اسلامى چنین گفت: «ما سربازان خداییم. ما نه ایرانى هستیم، نه سورى و نه فلسطینى، بلکه مسلمانیم و از فرامین قرآن اطاعت مى کنیم». جهاد اسلامى قبل از این، مسئولیت عملیات سفارت آمریکا را نیز بر عهده گرفته بود. آنها قبلتر هشدار داده بودند اعمال خشن ترى انجام خواهند داد. اسرائیلىها بعدها ادعا کردند از حمله آگاه بودند و قدرت دستگاه اطلاعاتى خود را بیش از دستگاه هاى آمریکایى دانستند.
اما جالب این بود که ده روز بعد از این عملیات باز هم یک کامیون پر از مواد منفجره به ساختمان فرماندهى اسرائیل در شهر صور حمله برده و ساختمان فرماندهى اسرائیل را منفجر کرد. در این حادثه سی سرباز اسرائیلى کشته شدند. هواپیماهاى اسرائیلى شروع به بمباران اردوگاههاى فلسطینى در شرق لبنان کردند. کار به اینجا هم ختم نشد. آنها روستاهاى جنوب لبنان را هم بمباران کردند و این در حالى بود که دولت اسرائیل رسماً اعلام کرد براى اثبات اینکه اهالى این روستا در این عملیات همکارى داشتهاند، هیچ دلیلى وجود ندارد.
در سال ۱۹۸۵ روزنامه النهار بیروت با چاپ عکسى از یک مرده درون کفن به شایعات مربوط به سرنوشت ویلیام باکلى پایان داد. همراه با این عکس پیامى نیز براى روزنامه فرستاده و در آن اعلام شده بود که جسد باکلى را با صد زندانى فلسطینى مبادله مى کنیم. ویلیام باکلى افسر نیروهاى مخصوص هوابرد بود که به سیا منتقل شده بود.
او در سال ۱۹۶۰ در جنگ ویتنام شرکت و در سال ۱۹۶۵ رسماً به سیا منتقل شد، باکلى در کشورهایى مانند مصر، پاکستان و زئیر به عنوان مأمور سیا کار کرده بود. آخرین سمت او رئیس ایستگاه بیروت و مسئول بخش خاورمیانه اى سیا بود. در ماه مارس ۱۹۸۴ توسط نیروهاى جهاد اسلامى به اسارت گرفته شد. این عملیات بسیار پیچیده بود. طراحان عملیات در جمع آورى اطلاعات و طرحریزى و نگهدارى اسیر خود نهایت دقت و تلاش را کرده بودند. این نوع عملیات در نوع خود بى نظیر و بى سابقه بود.
منابع غربى عماد مغنیه را مغز متفکر و فرمانده این عملیات معرفى کردند. نوع عملیات هایى که عماد مغنیه طراحى مى کرد، همه از پیچیدگى هاى خاص و ابتکار و نوآورى برخوردار بود.
این موضوع خشم اسرائیلىها و آمریکایىها را برانگیخت و موجب شد، اتهام هاى زیادى از طرف آنها به عماد مغنیه وارد شود. در هر جاى دنیا که عملیات و یا انفجارى رخ مى داد، غربىها بلافاصله حادثه را به عماد مغنیه و سازمان جهاد اسلامى نسبت مى دادند. ضربات وارده از سوى عماد مغنیه به آمریکایىها و اسرائیلىها براى آنها بسیار سنگین بود. به همین دلیل، آمریکا و دوستان همپیمانش حتى در کشورهاى عربى مثل سعودى، مصر، اردن و... کینه اى عمیق از حاج عماد در دل داشتند.
او در صدر لیست ۲۵ نفره تحت تعقیب FBI قرار داشت. ابتدا جایزه اى که براى دستگیرى وى تعیین کردند، پنج میلیون دلار بود. این رقم بعدها به ۲۵ میلیون دلار افزایش یافت. به همین دلیل او ناچار شد تا یک زندگى کاملاً مخفى پیش بگیرد؛ اما با وجود این، بارها سازمان هاى اطلاعاتى دست به ترور او زدند؛ در یکى از همین موارد شخص جاسوسى با برادر حاج عماد که تاجرى موفق بود، ارتباط برقرار کرد، تا بتوانند از این طریق به حاج عماد دسترسى پیدا کند.
او مطرح کرده بود یک محموله سلاح قاچاق دارد که از سرزمین هاى اشغالى آورده شده و مى خواست به بهانه فروش محموله با عماد قرار ملاقات بگذارد. آنها در ترورى ناموفق فؤاد مغنیه برادر حاج عماد را به شهادت رساندند.
عماد مغنیه به عنوان یک مغز متفکر عملیات هاى نظامى ـ امنیتى هیچ گاه دو شب متوالى در یک منزل نبود. او مبارزى بود که همیشه در حال حرکت و تغییر مکان خود بود، زیرا همیشه خطر او را تهدید مى کرد. خیلىها که با حاج رضوان در ارتباط بودند، نمى دانستند وی همان عماد مغنیه، مرد افسانه اى مقاومت است.
در همین زمینه، روزنامه الاخبار چاپ مصر مطلب زیبایى از یکى از رزمندگان جنگ ۳۳ روزه منتشر کرده است: «همه ما به گروه هاى هشت تا ده نفر تقسیم شده بودیم و تنها آرزوى ما آن بود که حاج رضوان شبى همسنگر ما باشد. تیزبین، کوشا و دقیق عمل مى کرد. همیشه نقطه قوت دشمن را براى ما نشانه مى گرفت و از پیروزى سخن نمى گفت. او معتقد بود پیروزى همیشه از آن حق است و مردان حق نباید به کسب میدان بیندیشند زیرا که همیشه پیروزند.
او مى گفت، باید تلاش کرد که حق را از ظالم ستاند اما نباید ظلمى در این میان به دشمن روا شود، زیرا که حق ستاندن از ضعیفانى که خود طعمه ظلم شدهاند، کمتر از ظلم روا کردن نیست. با دشمن سرسخت بود و با دوستان مهربان. حاج رضوان گاهى که جنگ و ستیز با دشمن به طول مى کشید ضعف و درد جسم بى رمق خود را با تکیه به دیوار و اندکى تأمل و سکوت از ما پنهان مى ساخت.
حاج رضوان روح معنویت جنگ ۳۳ روزه حزب الله لبنان بود. هیچ کس نمىدانست که این نماد عشق، این نور آفتاب، همان عماد مغنیه بود؛ عمادى که دشمن سالها بود از خیال او خواب هاى آشفته مى دید. عمادى که با زیرکىاش، یادگارها بر سینه دشمن نوشت. عمادى که تاریخ مقاومت نامش را با خامه حقیقت نوشت؛ حقیقتى که چون آفتاب سوزان بود و چون مهتاب تابان. همه رزمندگان جنگ ۳۳ روزه لبنان شهید مغنیه را به عنوان فرماندهى عملیات مى شناختند. هیچ کس نمى دانست که همسنگرش حاج رضوان، همان شبحى بود که دشمن سال هاست به دنبال اوست، همان شبحى که اسطوره جاودان ایستادگى حق در برابر باطل را رقم زد».
رزمنده حزب الله در خاطراتش گفته است: «اواخر جنگ که دیگر پیروزى حزب الله و مقاومت اسلامى لبنان ورد زبان همه دنیا بود، کسى از دور با ماشین در کنار یکى از سنگرها ایستاد. حاج رضوان در این لحظه دستش در دست یکى از بچهها گره خورده بود. آن غریبه فریاد زد حاج عماد آمدهایم که برویم به ستاد فرماندهى کل، سید حسن در انتظار شما است. همه نگاهها به هم گره خورد، همه با سکوت از یکدیگر مى پرسیدیم این همان عماد مغنیه، شبح دست نیافتنى است، هیچ کس جرأت نداشت این را از حاج رضوان بپرسد.
او با لبخندى آکنده از امید به ما گفت بچهها ما پیروز شدیم، شما از همان اول هم به حضور من نیازى نداشتید، عقاب هاى تیزبین صحرا به بادیه گردى چون من نیاز نداشتند. درود بر شما رزمندگان اسلام، سرافراز باشید که سرافرازى اسلام در دستان شماست. با لبخندى گرم و روحى آکنده از اعتماد به آرامى از ما جدا شد تا بار دیگر یک افسانه دست نیافتنى شود.
دقت عمل و برنامه ریزى حاج رضوان در جنگ ۳۳ روزه لبنان بى نظیر بود، همیشه پیش بینى هاى او درباره دشمن درست از آن در مى آمد و ما بعد از کسب هر پیروزى به او مى گفتیم حاجى باز هم پیش بینى کردى، الحق که علم غیب دارید، او با لبخندى در پاسخ مى گفت براى رویارویى با دشمن نیازى به علم غیب نیست، کافى است به ضعف دشمن و به قدرت خود بیندیشیم. آن روز بعد از رفتن حاج رضوان هیچ کس تا صبح سخن نمى گفت، هرکس با خیال خود شب را به صبح رساند».
عماد مغنیه، افسانه حق و حقیقت، هرگز براى مردن به دنیا نیامده بود، او مردى از تبار حق بود، مردى از جنس باران، مردى که تنها براى شهادت آمده بود. اشتباه نکنید، شهید مغنیه دست راست سید حسن نبود، عماد مغنیه نیروى اصلى و راهبردى حزب الله نبود، او تنها یک مرد بود، مردى که سنگینى غم را بر دوش مى کشید تا داد آه و ناله کودکان فلسطینى را، آه و اشک مادران و کودکان لبنانى را از اسرائیل و از آمریکا و از همه هم پیمانانشان بستاند.
او همان طور که براى مقاومت یک هم سنگر و دوست بود، براى سید حسن یک برادر بود، همان گونه که یادگار عماد مغنیه، جهاد مغنیه برای سیدحسن نصرالله چون یک فرزند محسوب میشد اما کینههای دژخیمان سفاک صهیونیست، این جوان که از طلایه داران نسل جوان مقاومت بود را به دیدار پدرش نائل نمود تا جهاد مغنیه در مسیر جهاد الهی، به مقام شهادت نائل آید.
جهاد مغنیه آخرین بار در ایران در کنار سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی مشاهده شد و همان جا بود که یادگار حاج رضوان در حلقه دوستان پدرش و حامیان مقاومت قرار گرفت. این شهید جوان در زمان حضور در ایران با فرزندان شهدای گرانقدر علی اکبر شیرودی، هاشم ساجدی، محمدابراهیم همت، علیرضا عاصمی، حمید باکری و داوود کریمی دیدار داشت و تصاویر ثبت شده از این دیدار یادآور زنجیره مقاومتی است که در سراسر کره خاکی برابر ظالمان بزرگی چون رژیم اشغالگر صهیونیستی تا ابد پابرجاست.
کلام پرحرارت جهاد مغنیه که در سخنرانیهایش در جمع مردم لبنان بیان شده بود، یادآور شوری بود که عماد مغنیه در سر داشت و دلاوریهای پدر را مقابل دیدگان ظاهر میساخت.