خرده‌ بورژوازی طبقه هفتم؛ گزارش مثلث از زیرپوست بازارعلاء‌الدین و مالکش

  • ۱۴۶

قدیم‌ترها، همان زمان که هنوز وسایل الکترونیکی به این اندازه نبود، میعادگاه شیفتگان فن‌آوری‌های الکترونیکی روز پاساژهای میدان امام خمینی (ره) بود؛ منطقه‌ای که به پشت شهرداری معروف است. رادیو، ضبط، تلفن، تلویزیون، دوربین و به‌طور کلی اگر قصد داشتید یک وسیله الکترونیکی جدید پیدا کنید کافی بود سری به «پشت‌شهرداری» بزنید. این درست زمانی بود که ایران درگیر جنگ بود و رادیو و ضبط‌های جدید خود به تجارتی پرسود تبدیل شده بود.

ایران دهه 60 را پشت‌سر گذاشت؛ دهه‌ای که در آن غلبه اقتصاد دولتی خود را در سیاست و اقتصاد به روشنی نشان می‌داد. اقتضای جنگ نیز به دولتمردانی با آن تفکر کمک کرد. جنگ که تمام شد، دهه 70 با شعارهای اقتصاد آزاد به میدان آمد. حالا کمی باید بالاتر رفت. محل قرارمان زیر یک پل در خیابان جمهوری بود؛ «زیر پل حافظ». پاساژ علاء‌الدین به سرعت به یکی از مهمترین مراکز خرید و فروش در پایتخت تبدل شد. سرمایه‌های اندکی که گردهم زیر سقف یک پاساژ جمع شدند، تا روزانه میلیاردها تومان ردو بدل کنند. در قلب پایتخت ایران، نبض بازار موبایل در یک پاساژ به تپش در می‌آید.

اگر پاساژ‌های دهه‌های 40 و 50 شمسی در ایران به سبک بازارها ساخته می‌شد که در آن حیاط بزرگی در وسط و حجره‌ها در اطراف آن قرار داشت، حالا ساخت‌و‌ساز به سبک پاساژ‌ها و مراکز خرید پیشرفته در دستورکار بود؛ پله‌های برقی و مغازه‌های متعدد. برای دهه هفتاد دیگر «پشت‌شهرداری» مکان مناسبی نبود. زیر «پل حافظ» این روزها پاساژ علاءالدین را به‌عنوان یکی از آدرس‌های مشخص کلانشهر تهران تبدیل کرده است.

علاءالدین آن‌قدر رشد کرد که نه‌تنها افراد را به خود جذب کرد، بلکه سرمایه‌داران بزرگ را نیز به سمت خود کشید. حداقل دو پاساژ بزرگ با هدف جذب بازار سرمایه علاءالدین در نزدیکی پل حافظ ساخته شد. بازار موبایل ایران و پاساژ جدیدی که درست روبه‌روی علاءالدین و در قرینه آن در زیر پل حافظ ساخته شده است. اما هیچ کدام نتوانستند مانع نقل و انتقال مالی بزرگ در علاءالدین شوند.

نمادی از بازار آزاد، تجارت و نقل‌وانتقال مالی. رفته‌رفته این پاساژ خود را به جامعه ایرانی تحمیل کرد. وقتی گوشی موبایل از یک وسیله «تزئینی» به «ضروری» بدل شد، کاسبی در علاءالدین رونق گرفت. شاید باورش کمی مشکل باشد، اما آن‌طور که رضا، مالک مغازه ورودی پاساژ علاءالدین می‌گوید، حتی آدم‌هایی هستند که با سر در علاءالدین عکس یادگاری می‌گیرند تا در بازگشت به شهر و دیارشان، این لحظه ثبت‌شده را به نمایش بگذارند. اما زیرپوست این پاساژ چه خبر است؟ ول چراغ جادو

تا همین روزهای پیش کمتر کسی فکر می‌کرد علاءالدین نام فامیل «حاج‌رضا علاءالدین» باشد. تا پیش از آنکه علاءالدین به‌عنوان یک پاساژ که خرید و فروش موبایل را به‌طور انحصاری و بدون رقیب به خود اختصاص دهد، مردم ایران علاءالدین را به‌عنوان پسر که با دست کشیدن بر سر یک چراغ کهنه غول آن را آزاد کرد، می‌شناختند. داستان این پاساژ نیز چندان بی‌شباهت به غول چراغ جادو نیست. علاءالدین در دهه 70 ساخته شده تا مرکزی باشد برای مبادله کالا‌های صوتی و تصویری. در اواسط دهه 70 این پاساژ به بهره‌برداری رسید. آن روزها هنوز موبایل به‌عنوان یک وسیله بسیار تجملی و گرانقیمت شناخته می‌شد. اواخر دهه 70 و سال‌های آغازین دهه 80 بود که علاء‌الدین نقش خود را پیدا کرد. جایی که موبایل از حالت یک وسیله تجملی به وسیله‌ای فراگیر بدل شد.

اپراتور نسل دوم تلفن همراه که وارد بازار شد، نیاز به خرید گوشی به طرز وحشتناکی افزایش پیدا کرد. اینجا بود که شهرت علاءالدین به خارج از مرزهای پایتخت ایران رسید.

اینجا محل حکومت طبقه‌ای از جامعه است که به‌طور مشخص می‌توان آنها را «خرده بورژوا» نامید. کسانی که سرمایه‌هایشان نه آن‌قدر کلان است که به‌عنوان سرمایه‌دار عمده شناخته شوند، و نه آن‌قدر خرد که به یک کاسب خرده‌پا تبدیل شوند. آنها در میان طبقات این پاساژ روزانه صدها میلیارد تومان معامله انجام می‌دهند.

دید بسیاری از مردم به این پاساژ این است: «اگر غفلت کنی کلاهت پس معرکه است.» با این حال بسیاری از همین مردم برای خرید به علاءالدین می‌روند. این نگاه البته ‌بی‌دلیل نیست. برخی از فروشندگان خود پاساژ نیز به آن معترفند؛ اما این را همه واقعیت نمی‌دانند. به باور آنها این افراد تنها بخش اندکی از فروشندگان و مالکان پاساژ را تشکیل می‌دهند.

آن‌طور که مشخص است عموم مالکان خودشان در مغازه مشغول فعالیت هستند. در کنار این میزها و سایر قسمت‌های مغازه نیز به دیگران با اجاره‌های سنگین واگذار می‌شود.

حاج‌رضا علاءالدین در این میان نمادی از بازاری سنتی و مدرن است، کسی که این پاساژ را ساخت و مغاز‌ه‌های آن را با اجاره‌های دو تا سه ساله به مالکان واگذار کرد اما همچنان این پاساژ را اداره می‌کند.

خرید و فروش نه در داخل پاساژ، که از ده‌ها متر دور‌تر آغاز می‌شود. برای اینکه مبادا در شلوغی موبایلم را گم کنم، گوشی را از جیبم خارج کردم و در دستم گرفتم. هنوز به دیوار اصلی پاساژ نرسیده بودم. جمعیت رفته‌رفته زیاد می‌شد. عابری که کنار جدول نشسته بود، گفت: «فروشیه؟» نگاهی به گوشی کردم و بر وسوسه فروش غلبه کردم و رفتم. آنها خبره شدند. اگر گوشی در جیبتان باشد یک معنا دارد و وقتی در دست‌تان گرفتید؛ معنای کالایی برای مبادله است.

از همین‌جا خرید و فروش آغاز می‌شود. تنها در مغازه‌های پاساژ نیست که می‌توانید خرید و فروش کنید. جلوی در تا ده‌ها متر این طرف و آن‌ طرف نیز کسانی با سرمایه‌های خرد، شاید خیلی خردتر از آنکه فکرش را بکنید، مشغول خرید و فروش گوشی‌های عمدتا دست دوم هستند. مشتریان این افراد عموما از طیف مسافران شهرستانی یا گروه‌های افغان ساکن ایران هستند که به‌دنبال گوشی ارزان‌قیمت می‌گردند.

شش طبقه رویی و دو طبقه زیرین، هسته‌اصلی این پاساژ را تشکیل می‌دهد. علاوه بر این طبقه هفتم و منفی‌سه نیز که بعدها به علاءالدین اضافه شده بود این روزها توسط ماموران شهرداری تخریب شد. همین‌جا بود که علاءالدین را به تیتر اول خبرها تبدیل کرد. تا جایی که مالک آن خبر داد برخی از رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور قصد داشتند تا از این فرصت استفاده کنند و از این نمد کلاهی برای خود دست و پا کنند.

وقتی قدم به درون پاساژ گذاشتم، پله‌های برقی من را به سمت پایین دعوت می‌کرد. پله‌هایی که نه‌تنها کار نمی‌کرد بلکه خراب‌شدن تعدادی از آنها نشان می‌داد حجم رفت و آمد در این پاساژ آنقدر‌بالاست که باعث نشست پله‌های آهنی شده است. پله برقی‌هایی که به سمت بالا می‌رفت هم تنها یکی از آنها کار می‌کرد. آسانسورهای میانی پاساژ برای رفتن به طبقات بالاتر خراب بود. خواستم از آسانسور کناری استفاده کنم. این تنها وسیله‌ای بود که می‌توانستم خودم را به بالای پاساژ برسانم. شش طبقه پله چیزی نبود که بتوانم به‌راحتی از عهده‌اش بر بیایم.

بالاخره جا برای سوار شدن به من هم رسید. این درحالی بود که در عصر یک روز میان هفته قرار داشتیم. میله‌ای که در ورودی آسانسور به صورت عمودی نصب شده بود، توجهم را جلب کرد. مانند ماهی‌های داخل کنسرو داخل آسانسور ایستادیم. در نظر اول علت جوش دادن این میله زائد، تحمل فشار بار زیاد کف اتاقک آسانسور به نظر می‌رسید. پرواضح بود که در هر‌بار حرکت آسانسور تا جایی که جا وجود داشت، افراد داخل می‌شدند. اما به نظرم مالکان میله را برای این آنجا نصب کرده بودند که مغازه‌دار‌ها نتوانند بارها را با این آسانسور حمل کنند.

بازی نور و رنگ‌ها را تنها در طبقه اول شاهد هستید. جایی که مغازه‌ها با رنگ‌های شیک تزئین شده‌اند. کافی است به طبقات بالا یا پایین بروید. با این حال شلوغی و ازدحام در سراسر پاساژ کلافه‌ات می‌کند.

10 دقیقه‌ای بود که با یکی از فروشندگان گپ می‌زدم. شدیدا گرفتار بود، اما به‌خاطر سفارش دوستی حاضر شده بود جوابم را بدهد. می‌گفت مغازه‌اش در طبقه هفتم پلمب شده و او ناچار یک طبقه پایین‌تر آمده است. گفتم: «به نظرم اینجا تقریبا پنج هزار نفر کار می‌کنند. دستم را گرفت و از من خواهش کرد داخل مغازه شوم. پشت پیشخوان اصلی مغازهای که بیش از 10 متر نبود، چهار فروشنده نشسته بودند. پشت‌سر آنها قفسه‌ای بود که جلو و عقب مغازه را از هم جدا می‌کرد. در قسمت پشتی که فضایی تقریبا یک‌و‌نیم در سه متر بود، چهار نفر دیگر مشغول بودند. یک نفر تعمیر می‌کرد، دو نفر پشت لپ‌تاپ‌ و کامپیوتر برنامه می‌ریختند و یک نفر مشغول حساب و کتاب بود. با این حال تعجب اصلی من زمانی آغاز شد که رضا از من خواست از نرده‌هایی که به دیوار نصب شده بود بالا بروم. نرده‌هایی پله‌مانند که به بالکن کوچک مغازه می‌رفت.

تصورم این بود که آنجا حداکثر انباری مغازه باشد. فضایی که بدون اغراق ارتفاعش بیش از 60 سانت نبود. از پله اول و دوم که بالا رفتم، سرم را داخل کردم سه نفر (دو خانم و یک آقا) روبه‌رو و یک نفر در پشت سرم مشغول کار بودند. تلفن‌ها و لپ‌تاپ‌ها وسایلی بود که با آن کار می‌کردند. توقع دیدن چنین صحنه‌ای را نداشتم.

این افراد حتی در طول روز توانایی ایستادن یا دراز کشیدن نداشتند. مشکل کمبود فضا و هوا بماند. شاید به خاطر تعدد جمعیت «زیر‌پوست» این پاساژ است که وقتی وارد آن می‌شوی، احساس گرفتگی و خفگی می‌کنی. بدون آنکه بدانی زیرپوست آن چه خبر است. با این همه، آنها در فقر زندگی نمی‌کنند. همه آنها که در این مغازه‌ها فعالیت می‌کنند و حتی کسانی که در درون مغازه جایی برای نشستن ندارند و میان راهروها پرسه می‌زنند، روزانه درآمد خودشان را دارند.

اینجا هر سانت زمین و هر لحظه فرصتی است که نباید از دست داد. در خلال گفت‌وگو، متوجه شدم علاوه بر افرادی که در مغازه مشغول کار هستند، جوانان کم سن (15 تا 17 ساله) نیز در استخدام مغازه‌داران هستند، تا در جابه‌جایی گوشی‌ها و اموال، میان مغازه‌ها کمک کنند.

اگر شما درخواست گوشی داشته باشید که رنگش یا مدلش را فروشنده در اختیار نداشته باشد، از شما می‌خواهد کمی صبر کنید. بعد یکی از همین جوانان کم‌سن و سال که جایی برای آنها داخل مغازه تعریف نشده و در راهروی جلوی مغازه ایستاده، از همکارانی که عموما با هم دادوستد دارند کالای مورد نیاز را تهیه کرده و باز‌می‌گردد.

غلام می‌گوید: «با خراب‌شدن طبقه بالا و طبقه منفی سه به طرز وحشتناکی جا در پاساژ کم شده است. اینجا کلا نزدیک به هزار و صدوده باب مغازه بود که حالا 110 عدد آن تخریب شده است. در این شرایط این افراد نرفتند خانه بنشینند. اینها داخل مغازه‌های دیگر مجبور هستند پخش شوند. این جماعت کاسبی‌شان اینجاست و جایی برای رفتن ندارند.» به اعتقاد او: «یک نفر باید ماجرای این موضوع را پیگیری کند. حاج‌رضا کسی نبود که روی هوا چیزی را بفروشد. الان کسی در حیاط خانه‌شان هم نمی‌تواند یک دیوار بکشد. بعد چطور می‌شود یک نفر یک طبقه به ساختمان اضافه کند؟»

مغازه‌های داخل پاساژ همگی به صورت سرقفلی به خریداران واگذار شده است. هیچ سندی در این باره وجود ندارد.

در مرحله اول و پیش از ورود به بازار تصور می‌کردم، فروشندگان آن باید از دولت روحانی گلایه داشته باشند. دلار مانند سال‌های قبل نوسان شدید نداشت که آنها بتوانند یک‌شبه اجناسشان را چند‌برابر به فروش برسانند. اگرچه اکثر کاسبان از شرایط این ماه‌ها از نظر بی‌ثابت بودن نرخ ارز اظهار گلایه می‌کردند، با این حال تمام کسانی که با آنها گفت‌وگو کردم در آخرین انتخابات به روحانی رای داده بودند.

به عکس آنچه تصور می‌کردم آنها در دولت قبل چندان نفع نبرده بودند. برایشان بیش از همه‌چیز نرخ «درهم امارات» اهمیت داشت. آنها نبض بازار را با نرخ درهم می‌سنجند. دلار اینجا در مرتبه دوم قرار دارد. بیشترین واردات موبایل به ایران از دوبی انجام می‌شود. بخش دیگر واردات که به دلار وابسته است، به واردات از طریق اربیل عراق مربوط می‌شود. از همین روست که برای تمام فروشندگان شاخص مهم تعیین قیمت، نرخ درهم در بازار است.

از میان سه دولت خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی بهترین شرایط را دوران خاتمی و بدترین شرایط را در دولت احمدی‌نژاد ارزیابی می‌کنند. با این حال به دولت روحانی امیدی حتی بیشتر از دولت خاتمی داشتند. نکته مهم در این میان آن بود که برای آنها تنها شاخصه سنجش دولت‌ها مسائل اقتصادی و ثبات یا عدم ثبات نرخ ارز بود.

گویی عینکی از اقتصاد و ارز بر چشم داشتند که همه چیز را با آن به ارزیابی می‌نشستند. عموما از شرایط فعلی دل‌پری دارند. معتقدند ماجرایی که بر سر علاءالدین آمد، جنبه سیاسی داشت. اما عجیب اینکه مقصر آن را در دولت جست‌وجو نمی‌کردند. رقابت میان پاساژ پایینی و روبه‌رویی را با علاءالدین زیاد می‌دیدند، اما در عین حال معتقد بودند ساختن پاساژی درست روبه روی علاءالدین نشان می‌دهد که مالک پاساژ پایین نتوانسته به اهدافش دست پیدا کند. از همین رو معتقد بودند که ماجرای تخریب علاءالدین نیز منشأ اصلی‌اش به همین اختلاف بر‌می‌گردد.

یکی از فروشندگان در توضیح اینکه چرا به روحانی رای داده و چرا اصولا اکثر کاسب‌ها چنین دیدگاهی دارند، می‌گوید: «به نظرم روحانی و تیم کاری‌اش، اقتصاد و تجارت را می‌فهمند. برای همین معتقدم که برای اداره کشور، دارای برنامه هستند و تلاش می‌کنند شرایط را سامان ببخشند. حالا اینکه تا چه اندازه می‌توانند، بحث دیگری است.»

نکته عجیب‌تر برای من جایی بود که دو نفر از کاسب‌ها معتقد بودند که دوران طلایی برای آنها و کلا کشور دوران ریاست‌جمهوری هاشمی‌رفسنجانی بود. آنها از کاسب‌های قدیمی‌ بودند که در پاساژ‌های دیگر نیز کار و تجارت کرده بودند. یکی از آنها می‌گفت: «دوران هاشمی دوران طلایی ما بود. چون دید ایشان به مسائل یک دید اقتصادی بود. او و تیمش می‌دانست با پول چگونه باید کار کرد و آن را چطور به گردش درآورد.» او اظهار امیدواری می‌کرد که با برداشته‌شدن تحریم‌ها دولت روحانی نیز بتواند به کسب و کار رونق ببخشد.

گاه فروشندگان به جامعه

کار گفت‌وگو را از بالاترین طبقه شروع کرده بودم. بالای پله‌ها به نرده‌ها تکیه داده بودم و به پایین نگاه می‌کردم. به راستی در روز چند نفر به این پاساژ‌ها رفت و آمد می‌کنند؟ چقدر پول در روز اینجا جابه‌جا می‌شود؟ یک آمار از خود مالکان پاساژ می‌گوید روزانه چیزی نزدیک به 30 هزار نفر تنها به این پاساژ مراجعه می‌کنند. این خارج از آمار معاملاتی است که به صورت تلفنی و اینترنتی انجام می‌شود. غلام فروشنده‌ای است از قدیمی‌های پاساژ. با سن و سالی که حداکثر 35 سال به نظر می‌رسید. از بالاترین طبقه به پایین اشاره کرد و گفت: «تصور مردم از فروشندگان اینجا تصویری است که از طبقه اول دارند.» درست می‌گفت. تفاوت فاحشی میان طبقه اول و سایر طبقات قابل مشاهده بود.

طبقه اول را می‌شود شیک‌ترین طبقه علاءالدین نامید. طبقات دوم تا چهارم را قطعات و لوازم‌فروشان تشکیل می‌دادند و طبقات ششم و هفتم قدیم را عمده‌فروشان که البته در کنار عمده‌فروشی گوشی‌های موبایل خرده‌فروشی هم می‌کنند. حجم رفت و آمد در این طبقه کمتر بود اما رفت و آمد فروشندگان میان مغازه‌ها زیاد بود. در کل جنب‌‌و‌جوش اینجا بیشتر میان فروشندگان بود تا خریداران.

غلام، طبقه اولی‌ها را کسانی معرفی می‌کند که از خرده‌فروشی کسب و کار خوبی به‌هم زده‌اند. می‌گفت حتی دیده شده که یک گوشی را با 700 هزارتومان سود به مشتری فروختند.

این را یکی از فروشندگان طبقه اول نیز تایید می‌کرد. او که هیچ پروایی از انتقاد کردن به هم‌صنفان و هم‌طبقه‌ای‌های خودش نداشت، معتقد بود همکارانش در طبقه همکف این پاساژ از «سودجوترین» کاسبان هستند. اما او تقصیر را نه‌تنها در فروشندگان، بلکه در مشتری‌ها و مالکان پاساژ نیز جست‌وجو می‌کرد و گفت: «مشتریان ما عموما جوان‌هایی هستند که با گرفتاری زیاد پولی را تهیه کردند تا بتوانند با خرید یک گوشی در میان همسن‌و‌سالان خودشان افتخار کسب کنند.

همکاران ما اینها را می‌شناسند. دختر و پسرهای جوانی که برای خرید گوشی می‌آیند یا پدران پیری که برای دلخوشی دخترشان راهی علاءالدین می‌شوند. خود این مشتری‌ها فروشندگان را‌ ترغیب می‌کنند تا بیشترین سود را از آنها بگیرند. ناآگاهی و اعتماد بی‌حد و اندازه شرایط را برای فروشندگان سودجو فراهم می‌کند.» او از طرف دیگر معتقد بود که مالک پاساژ با فشار وارد کردن به مغازه‌دارها برای دریافت پول‌های کلان برای برق و سایر خدمات آنها را در شرایطی قرار می‌دهد که این پول را از مشتری‌ها بگیرند.

او مالک یکی از مغازه‌های ورودی پاساژ بود. از شیشه کناری می‌شد پیاده‌روی خیابان را دید. می‌گفت: «بعضی‌ها آن‌قدر شیفته علاءالدین هستند که بارها دیدم اینجا و مقابل در ورود علاءالدین عکس یادگاری می‌گیرند تا احیانا در بازگشت به شهرشان به آن افتخار کنند. این شیفتگی شرایط را برای فروشندگان سود‌جو فراهم می‌کند تا بیشترین سود ممکن را از مشتریان دریافت کنند.» با این حال مالکان دیگر معتقد بودند که این شیوه تنها متعلق به طبقه همکف این پاساژ می‌شود، نه طبقات دیگر.

غلام که پس از بسته‌شدن مغازه‌اش در طبقه هفتم مجبور بود تا کارمندانش را به هر نحو ممکن حفظ کند، می‌گفت: «چاره‌ای ندارم. اینها به من اعتماد کردند.»

کیب اجتماعی کاسبان علاءالدین

ترکیب اجتماعی تشکیل‌دهنده کاسبان علاءالدین مانند خود جامعه است. فروشندگان طبقه ششم معتقد بودند که تصور مردم از درآمد آنها غیرواقعی است. اگرچه آنها در طول روز حجم مالی زیادی را تجارت می‌کنند اما این کار مشکلات خودش را دارد. رضا می‌گفت: «یکی از هزینه‌های ثابتی که هر سال باید آن را کنار بگذارید، هزینه بردن اموال شماست. به این معنا که هر سال حداقل چند کلاهبردار رقمی ‌معادل 100 تا 120 میلیون مال دیگران را می‌برند. یا کسی ورشکسته شده و اموال دیگران را پس نمی‌دهد. به این ترتیب این هزینه‌ای ثابت به هزینه‌های شما اضافه می‌کند.»

او توضیح می‌داد که با وساطت و «لوطی‌گری» یکی از مغازه‌داران توانسته مغاز‌ه‌ای را اجاره کند. رضا 50 میلیون تومان پیش و ماهانه 17 میلیون تومان اجاره می‌داد. یک حساب سرانگشتی نشان می‌داد که او با احتساب پولی که معترف بودند حتما در سال از او و سایرین توسط کلاهبرداران به هدر می‌رود، ‌باید در سال حداقل 450 میلیون تومان درآمد داشته باشد. این یعنی ماهانه رقم تقریبی 40 میلیون تومان. تازه همه اینها بدون احساب خواب سرمایه و هزینه کارمندان، فروشندگان، شارژ 5 میلیون تومانی ماهانه و مالیاتی بود که قرار است زیادتر شود. 40 میلیون تومان ماهانه به عبارت دیگر حداقل درآمد روزانه و سیصدهزار میلیون و سیصدهزارتومانی را شامل شود. این رقم را ضرب در هزار فروشگاه داخل پاساژ کنید. بی‌دلیل نیست که علاءالدین تا این اندازه مورد توجه است.

مهمترین نکته‌ای که در این میان وجود دارد این است که رفته‌رفته جوان‌ترها به این پاساژ وارد شده‌اند. میان فروشندگان و مغازه‌داران کمتر افراد سن و سال دار دیده می‌شود. آنها که کمی سن و سال‌دار هستند در طبقات زیر همکف با خرید و فروش لوازم موبایل یا گوشی‌های دست دوم مشغول هستند.

اینجا بیشتر حکومت دست جوان‌هاست. این موضوع خطرات را هم بیشتر می‌کند. به گفته یکی از کاسبان علاءالدین ضرر کردن دیگران شما را هم وارد ضرر می‌کند. این‌طور نیست که یک نفر تنها متضرر شود. دست اکثر آنها در جیب یکدیگر است. هر کدام از تعداد زیادی کاسب دیگر طلبکارند و به عده زیاد دیگری بدهکار. خارج شدن یک فرد در این زنجیره معادلات را برهم می‌زند. جوان‌ بودن و کم‌تجربگی نیز این امر را تشدید کرده است.

یکی از فروشندگان در توضیح این موضوع می‌گوید: «قدیم‌ها اوضاع بهتر از حالا بود. کاسب‌ها بهتر بودند. این هم بی‌علت نیست. اولین و مهمترین علتش جوان بودن فروشندگان است که سودای پولدار شدن سریع را در سر دارند.» او توضیح می‌دهد: «صنف باسابقه‌ای مثل فرش‌فروشان و آهن‌فروشان نیستند» و این را یکی از مشکلات اصلی صنف خودشان می‌داند. کاسبان جوانی که یکباره وارد بازار می‌شوند و بعد با ضرر زیاد یا خارج می‌شوند یا کلاه عده‌ای را بر می‌دارند.طبقات اجتماعی در علاءالدین

برخلاف طبقات اجتماعی جامعه که معمولا بالانشین‌هاِ پولداتر‌ها هستند، اینجا اوضاع کمی متفاوت است. مرکز ثقل پاساژ طبقه همکف است. مدتی است که برند‌های بزرگ نیز با صرف هزینه‌های هنگفت مغازه‌‌های بزرگی را در پاساژ خریداری کردند و محصولات خود را به‌طور مستقیم به مشتریان عرضه می کنند. اپل، سامسونگ و ال‌جی از مهمترین آنها هستند. البته این برندها در پاساژ‌های دیگر و همچنین نبش خیابان جمهوری نمایندگی‌های خود را دارند. طبقات میانی در واقع بخش ضعیف‌تر پاساژ هستند اما دو طبقه بالا که به خرید و فروش عمده مشغول هستند با اینکه حجم نقل و انتقالات مالی خوبی دارند، اما سودی به مراتب کمتر از همکارانش در طبقه اول در هر معامله‌ای کسب می‌کنند. خصوصا وقتی که قرار است خرده‌فروشی کنند. در یک نمای کلی می‌توان گفت طبقه همکف را مرفهین این پاساژ تشکیل می‌دهند. کسانی که ماشین‌های گرانقیمت‌ دارند، ساعت‌های گرانقیمت به‌دست می‌کنند و گوشی‌هایی به دست می‌گیرند که به صورت سفارشی ساخته شده است. از این قشر در طبقات بالا نیز دیده می‌شود اما به‌طور محدود.

به‌طور کلی در طبقات بالایی وضع به این صورت است که یک یا چند جوان، مغازه‌ای را خریداری کردند و سعی می‌کنند با اجاره بخش‌های مختلف مغازه، مثل ویترین‌ها و میزها، هزینه‌های خودشان را جبران کنند و درآمد را افزایش دهند. تنها مغازه‌هایی که به صورت نمایندگی فعالیت می‌کنند به‌صورت واحد مدیریت می‌شوند، غیر از آنها در سایر مغازه‌ها صاحب مغازه تکه‌‌تکه مغازه را به صورت اجاره واگذار کرده است. این امر لزوم همزیستی مسالمت‌آمیز را میان همکاران افزایش می‌دهد. تفریح اهالی پاساژ موبایل چیست؟

علاءالدین و هزاران نفری که روزانه در لابه‌لای طبقات کم‌امکانات و بعضا کثیف آن به داد و ستد مشغول هستند، برخلاف آنچه از بیرون به نظر می‌رسد کمترین تفریح را دارند. هر روز کار نکردن برای آنها ضرر است. می‌گویند: «گذشت روزگاری که لااقل سالی یک سفر خارجی می‌رفتیم. الان درهم و دلار آنقدر نوسان دارد که فقط باید مراقب بود ضرر نکنیم.» صبح تا شبشان را خرید و فروش پر کرده است. آنها حتی وقت نمی‌کنند سری به شمال ایران بزنند. این البته حال و روز زندگی میانسالان پاساژ است. در میان جوان‌ترها شرایط فرق می‌کند. تفریحات و دورهم‌نشینی‌های شبانه برقرار است. اما میانسالان می‌گویند آنها که به‌دنبال این نوع تفریحات هستند، در مدت زمان کوتاهی از دور خارج می‌شوند و قافیه را می‌بازند.

اگر دقیق به فروشندگان نگاه کنید و میانگین آنها را برآورد کنید، می‌بینید که یکی از محبوب‌ترین تفریحاتشان ورزش بدن‌سازی است. لااقل در هر مغازه یک یا دو نفر را می‌بینید که به این ورزش به صورت آماتور مشغولند. از طرف دیگر میانسالان و قدیمی‌تر‌های پاساژ معتقدند که همین فضا باعث شده تا بسیاری از این افراد صبح تا شبشان درگیر خرید و فروش باشد. به این ترتیب لااقل در خیابان معتاد نمی‌شوند.

با این حال یک تفریح ثابت در میان غالب فروشندگان قابل دیدن است. بازی آنلاین قبیله‌ای، به نام «کلش آف کلین». اینجا مهد عاشقان این بازی موبایلی است. بزرگ و کوچک هم نمی‌شناسد. تقریبا همه یک نسخه از این بازی را روی دستگاه خود دارند. حتی موقع کار نیز می‌توانید ببینید سر در موبایل خود می‌کنند و مشغول آپدیت‌کردن یکی از ابزارهای دفاعی یا استراتژیک‌شان هستند. قبیله تشکیل می‌دهند و با هم به یک قبیله دیگر حمله می‌کنند.

اینجا جنگ‌های قدیمی ‌و بربری هم موبایلی شده است. برای عضویت در گروه‌های این بازی حتی حق عضویت هم دریافت می‌شود. اینجا مهم‌ترین بازار موبایل است. غولی که از چراغ جادوی قرن بیست‌و‌یکم خارج شده است. اینجا پاساژ علاءالدین است.

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
hansen_html_code