-
دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۳۵ ب.ظ
-
۵۲
چه آن زمان که در سال 84 با وجود ایما و اشارهها، خللی بر عزم محمود احمدینژاد برای ورود به انتخابات وارد نشد، چه آن روز که او برخلاف توصیهها کابینه میچید، تغییرش میداد، عزل و نصب میکرد، چه آن زمان که حکم معاون اولی برای رحیم مشایی نوشت، چه آن زمان که در تریبونهای عمومی تهدید به افشاگری میکرد، چه آن زمان که به خانه نشینی 11 روزه رفت، چه آن زمان که از بهار سخن گفت و دست در دست رحیم مشایی، ایران را دوره کرد، چه آن زمان که به ستاد انتخابات رفت و گفت؛ احمدینژاد یعنی مشایی، چه آن زمان که بعد از رد صلاحیت قرینهاش برخلاف انتظارها سکوت کرد و چه آن زمان که به جای مشایی، غلامحسین الهام را کنار خود نشاند و به بازدید مناطق جنگی رفت و چه امروز که بنا به قول تایید نشدهای میگوید که «امروز سخن گفتن از رابطه من و مشایی معنا ندارد»، در تمام این ایام اصولگرایان با پدیده ای روبهرو بودند که نه حاصل اجماع نخبگان جناح که پیامد بسیج بدنه بود. در تمام این ایام با پدیدهای مواجه بودند که نه می شد انکارش کرد، نه می شد از آن عبور کرد و نه میشد به راحتی تحلیل و تفسیرش کرد.
احمدینژاد، احمدینژاد بود؛ با ادبیات یگانهاش. با نگاههای غیرقابل پیشبینیاش. در تمام این ایام این احمدینژاد بود که از اصولگرایان عبور کرده بود و داعیه احمدینژادیسم سر داده بود. هرچند اصولگرایان، در چهارسال دوم اغلب صورت را با سیلی سرخ نگاه میداشتند تا اسباب رجزخوانی اصلاح طلبان مهیا نشود.
احمدینژاد برای اصولگرایان، چنان یار گریزانی بود که دل نه در گرو جناح که زلف در بند حلقهای از نزدیکانش داشت که او را می ستاییدند، بی چون و چرا مطیع محمود بودند و تنها از او دستور میگرفتند.
اکنون که سال ها از ظهور احمدینژاد میگذرد، اکنون که یک سال و نیمی از پایان ریاست جمهوری احمدینژاد میگذرد وقتش رسیده تا اصولگرایان تکلیف خود را با او مشخص کنند. یک بار برای همیشه؛ اصولگرایان مستقیم و بدون دغدغه اصلاحطلبان با احمدینژاد روبهرو شوند. یک طرف احمدینژادباشد و تمام ظرفیتهایش؛ از فن بیان و پرکاری گرفته تا بدنه رایی که همراه خود دارد و طرف دیگر هم اصولگرایان باشند و مبانی فکریشان، اصولشان و خط قرمزهایشان.
اگر افرادی پیدا شوند که حکم به سکوت درباره احمدینژاد دهند و با این تفکر که «نباید جریان احمدینژاد را زنده کرد» ندیدن او را توصیه کنند و اگر دیگرانی حکم به تخریب احمدینژاد دهند و سبقه اصولگرایی او را لحاظ نکنند در میانه این دو تفکر باید راه سومی را یافت که واقعگرایانه با پدیده احمدینژاد روبه رو شود . البته در این میان نمیتوان برخی اصولگرایان را که همچنان حامی احمدینژاد هستند هم فراموش کرد. گروهی که گرچه کمتعدادند اما اهمیتشان در جناح اصولگرا آن میزان هست که احمدینژاد همچنان دل به آنها بسته باشد.
راه سوم، نقد گفتمانی احمدینژاد است. راهی که این واقعیت را میپذیرد که احمدینژاد همچنان پدیده سیاست ایران است و عبور از او نه با سکوت و تخریب و فقط رد صلاحیت که باید از راه اقناع به دست آید.
راه سوم، راه مباحثه و گفتوگو درباره احمدینژاد است. راه تحلیل و تفسیر آنچه او میگوید. شنیدن آنچه طرفداران او میگویند. عبور از احمدینژاد از راه سوم میگذرد. اینکه بدانیم طرفداران او چرا حاضرند به فرض در سال 96 به او رای دهند؟ سوالاتی که رمز و راز میان احمدینژاد و بدنه طرفدارش را آشکار کند. سوالاتی شفاف و بدون پردهپوشی که اگر احمدینژاد را پدیده سیاست و جامعه ایران بدانیم نمیتوانیم بدون شفافیت نسبت او و جریان اصولگرا و بدنه رای این جریان را مشخص کنیم.
راه سوم از پاسخ به این گونه سوالات میگذرد.
احمدینژاد مانند خاتمی حاصل جامعهشناسی است نه سیاست. اگر در سال 76، سیاست راه ناطق نوری را برای ریاستجمهوری میگشود و در سال 84 راه هاشمی رفسنجانی را اما جامعهشناسی همانگونه که رو به خاتمی در سال 76 داشت در سال 84، بیش از هر نامزدی اقبال را به سمت مهدی کروبی و محمود احمدینژاد میبرد. دو نامزدی که از توزیع مجدد درآمد با شعار عوامگرایانه «50 هزارتومان برای هر ایرانی» و «آوردن پول نفت بر سر سفره مردم» سخن میگفتند. انگار که قرار است حق مردم از درآمدهای نفتی را از ساختارهای اقتصادی و سیاسی ایران طلب کنند.
تقابل میان دوگانه توسعه / توزیع مجدد در مرحله دوم انتخابات 84 موج میزد. تقابلی جامعهشناسانه که اگر سیاست اینبار راه بر هاشمی رفسنجانی به واسطه اجماع نخبگان و روشنفکران میگشود، میل تودهها و طبقات پایین در دو قالب روستا و حاشیه شهر، 17 میلیون رای محمود احمدینژاد را فریاد میزد. تیغ کشیدن بر هاشمیرفسنجانی ویژگی بارز او بود که چندان در مهدی کروبی و علی لاریجانی و محمدباقر قالیباف و مصطفی معین و محسن مهرعلیزاده دیده نمی شد.
تیغی که پس از گذشت سال ها همچنان تیز است حتی اگر او سمت چپ هاشمی رفسنجانی در جلسات مجمع تشخیص مصلحت بنشیند. او بر بالهای جامعهشناسی نشست و راه دراز سیاست را یکشبه پیمود. رقیب اصلی اش در اصولگرایان، محمدباقر قالیباف بود که در پی جمع کردن رای طبقه متوسط به میدان آمده بود، مابقی چنین داعیهای نداشتند. دیگر اصولگرایی که در انتخابات 92 چنین ویژگی را داشت شاید سعید جلیلی بود که با گفتمانی عدالت خواهانه در پی جذب رای طبقه پایین جامعه بود.
احمدینژاد به خوبی دریافت که باید از چه طبقهای، از کدام بخش جامعه و چگونه رأی کسب کند و برای جذب آن رای چه رختی بپوشد، چه سخنی بگوید و چه کسانی را همراه آورد.
احمدینژاد سنت اهمیت جامعهشناسی را به میان اصولگرایان آورد و آنچنان در این سنت غرق شد که قواعد بازی سیاست را برهم ریخت و در چهار سال دوم ریاستجمهوریاش از احمدینژاد اول هم عبور کرد. احمدینژادی دیگر شد. احمدینژاد به علاوه مشایی یا احمدینژاد مساوی مشایی. اگر روزی به گفته یکی از اعضای کابینه اولش بر فراز تخت جمشید رفت و از پیروزی اسلام سخن گفت در روزهای پایانی ریاست جمهوری اش از بیداری انسانی و مکتب ایرانی سخن گفت تا تردیدی باقی نگذارد که احمدینژاد دیگری متولد شده.
احمدینژاد از روزی که برنده انتخابات 88 شد به دنبال 14 میلیون رای میرحسین موسوی رفت. احمدینژاد با صورتی جدید، در سیمای مردی که قرینه احمدینژاد بود و از لیبرالیسم فرهنگی ابایی نداشت، در همنشینی با هنرپیشهها مانعی نمیدید، از ساختن فیلمی در ستایش دختری اتومبیلران نمیهراسید و در فرستادن هنرپیشهها به سفر حج بدون نوبت شکی به دل راه نمیداد، ظهور کرد. جامعه شناسی کار دست احمدینژاد داده بود. او جاهطلبانه جاده را میپیمود و گزینه سال 92اش را به رخ اصلاحطلبان و اصولگرایان میکشید. انگار که سیاست را فراموش کرده باشد. آنگونه که خود در نقل قولی تاییدنشده گفته؛ او مشایی را برای شکست دادن هاشمی به میدان آورده بود؛ جملاتی که حکایت از اصرار او برای حفظ دوقطبی با هاشمی رفسنجانی دارد و به نوعی میخواهد دست بر نقطه حساس اصولگرایان بگذارد. و اکنون که مشایی تایید صلاحیت نشد و قدرت در کف یاران هاشمی است فرصتی برای بازگشت مجددش بسازد.
اصولگرایان اما چه خواهند کرد؟ سوالی که در سرمقاله دوشنبه روزنامه «مردم امروز» توسط آقای زیباکلام مطرح شده بود؛ اینکه اصولگرایان حاضرند به خاطر غلبه بر روحانی، از احمدینژاد حمایت کنند؟ و اگر چنین کردند تکلیف فلسفه اخلاق چه میشود؟ پاسخی که اصولگرایان باید به صراحت آن را فریاد بزنند. پاسخی که از راه سوم میگذرد؛ عبور منطقی از احمدینژاد.
اما اصولگرایان چه باید بگویند؟
اصولگرایان باید با منطق و گفتوگو از احمدینژاد عبور کنند. بدون رودربایستی و با صراحت. بدون اینکه پا رو به جلو بگذارند و سر اما به عقب بازگردانند، باید مسیر مستقیم را طی کنند.
اصولگرایان باید بگویند که گفتمان عدالت نه متعلق به یک طیف فکری و سیاسی که گفتمان رهبر معظم انقلاب در فاصله دهه 70 و 80 است که احمدینژاد در سال 84 به آن اتکا کرد. باید بگویند که عدالت توزیعی و عوامگرای احمدینژادی تنها تعریف از عدالت نیست. باید بگویند آنچه مدنظر اصولگرایان است عدالت ساختاری است. عدالت نه فقط توزیع پول و درآمد که صرف کردن درآمدها در راه پیشرفت شامل افزایش اشتغال، کم کردن تورم و بالا بردن رشد اقتصادی هم هست. عدالت مورد نظر اصولگرایان، عدالت منهای توجه به فساد نیست. عدالتی است که فسادهای اداری و بانکی را میبیند. آنها را ریشهیابی میکند و با صراحت آن را نقد میکند و خواستار مقابله با آنهاست. این گونه است که عدالت احمدینژادی را میتوان نقد کرد. از موضع اصولگرایی میتوان به احمدینژاد گفت که تو به جای اینکه به طبقات پایین ماهیگیری یاد بدهی، به آنها ماهی دادی. میتوان گفت که با چه منطقی هدفمندی یارانه را به تمام گروههای اجتماعی اختصاص دادی و چرا آن را منحصر به طبقات پایین اجتماعی نکردی؟ میتوان گفت با چه تعریفی از عدالت با انبوه سازی مسکن مهر به حجم نقدینگی افزودی تا زمینه رشد بیمحابای تورم فراهم شود؟
میتوان گفت که با چه تعریفی از عدالت اجازه محاکمه معاون اولت را ندادی و هر بار که بحثی در این باره در گرفت،میگفتی : «کابینه، خط قرمز من است.» این چه عدالتی بود که خط قرمزاش یک متهم اقتصادی بود. نمیتوان گفت که کدام تعریف از عدالت به ابقای رئیس سازمان تامین اجتماعی حکم میداد، در حالی که عدالت در کنار گذاشتناش بود و میتوان گفت که با کدام تعریف از عدالت راه بر بسیاری از مدیران برای ورود به دستگاه اجرایی بسته میشد تا حلقه کوچک یاران اسفندیار شکسته نشود.
اکنون اصولگرایان میتوانند با قرار گرفتن در موضع چپ اسلامی از عدالت ساختاری سخن گویند تا مشخص شود که عدالت نه کالای انحصاری احمدینژاد که میراث سال ها گفتمانسازی رهبر بزرگوار انقلاب است. عدالت باید به خانهاش بازگردد و عدالتی شود که یک سرش رانت و فساد نباشد و سر دیگرش پوپولیسم و عوام گرایی. اکنون نوبت پالایش شعار عدالت است.
باید بگویند هر کسی بلندتر شعار عدالت بدهد، عادلتر نیست.
اصولگرایان باید ایدههای خود را در زمینه فرهنگ به صورت شفاف بیان کنند. بگویند که مخالف فربه کردن جریان روشنفکری و دگراندیش در عرصه فرهنگ هستند. و در عین حال آثار اینگونه هنرمندان را مادامامی که در چارچوب قانون باشد تحمل میکنند و از سوی دیگر منتقد انحصار هنری از سوی این طیف در فضای فرهنگی هستند. کاری که کم و بیش اصولگرایان در مقابل دولت احمدینژاد انجام دادند و بیشتر از آن را مقابل دولت روحانی.
اصولگرایان در زمینه سیاست خارجی هم باید مرزهای خود را با احمدینژاد ترسیم کنند. اگر احمدینژاد نوعی عملگرایی را در دو سال آخر ریاست جمهوری اش جایگزین آرمانگراییهایش کرده بود اما اصولگرایان آنگونه که در مذاکرات هستهای نشان دادند راه دیگری در پی گرفتند و در زمین آمریکا بازی نکردند.
مرزهای میان احمدینژاد و اصولگرایان در سیاست خارجی امروز پررنگتر از همیشه است و چه کسی میتواند تفاوتهای این دو نگرش را انکار کند.
در فرهنگ و سیاست خارجی 4 سال دوم احمدینژاد کجا، اصولگرایان کجا؟
راه اصولگرایان و احمدینژاد مدت هاست از هم جدا شده، چراکه وحدت دو دنیای متفاوت، نشدنی است. احمدینژاد با آن تلقی از عدالت، با آن گشاده دستی در فرهنگ و با آن عملگرایی در سیاست خارجی را کاری را با اصولگرایان نیست.
و اصولگرایان نباید دیگر به احمدینژاد اعتماد کنند. حتی اگر او وعدههای جدید دهد، مشایی را از کنارش براند و چهرههای اصولگرا را اطرافش بگمارد. سیاست عرصه رمانتیسم نیست. سیاست مجال واقعگرایی است. مگر در سالهای 84 و 92 اصلاحطلبان به محمدباقر قالیباف اعتماد کردند و مگر طبقه متوسط را با او تنها گذاشتند که اکنون اصولگرایان، احمدینژاد را با بدنه رایشان تنها بگذارند. رسم سیاست سخت اعتماد کردن است که اگر قرار به اعتماد آسان بود اکنون قالیباف یک دوره ریاستجمهوری را تجربه میکرد و در سال 84 آنگونه از سوی اصلاحطلبان تخریب نمیشد که روزنامهای آمدن او به قدرت را مشابه بناپارتیسم بداند. این سخت اعتماد کردن را باید یاد گرفت. 8 سال احمدینژاد عبرت خوبی بود. برای آنها که مقابلش بال گشودند و چشم بسته در اختیارش قرار گرفتند و او را نه در حد رئیس جمهور که به مثابه لیدر جریان اصولگرایان بالا بردند که در نهایت حامیانش احمدینژادیسم را جایگزین اصولگرایی کنند.
از همین رو باید در انتخاباتهای پیش رو سفت سر مرزها ایستاد.
اصولگرایان باید در هر فرصتی به صراحت بگویند که راه ما از راه احمدینژاد جداست. این جدایی باید به گوش جامعه برسد. اصولگرایان باید به شفافیت بگویند که افرادی که در فهرست انتخاباتی احتمالی احمدینژاد باشند در فهرست ما جایی ندارند. جامعه ظرفیت مماشات اصولگرایان با احمدینژاد را ندارد. اصولگرایان فراموش نمیکنند که احمدینژاد در ماههای آخر دولتش چهها کرد. از همراهی شهر به شهر با مشایی و بالابردن دستش تا راهی شدن با او به ستاد انتخابات وزارت کشور. احمدینژاد طوری فریاد زد که احمدینژاد یعنی مشایی و مشایی یعنی احمدینژاد که خاموش شدن آن صدا بعید است شدنی باشد.
اصولگرایان باید از احمدینژاد عبور کنند. عبرتهایش را در ذهن مرور کنند و درعین حال از سنت جامعه شناسی احمدینژاد بهره ببرند. باید میان سیاست و جامعهشناسی تعادل برقرار کنند تا نه مانند 76 انتخابات را به رقیب واگذارند و نه مانند 84 فردی خارج از تایید بزرگان اصولگرایان و جناح به پاستور برسد. تعادل میان جامعهشناسی و سیاست درس بزرگی است که اصولگرایان باید بیاموزند.
اصولگرایان باید نامزدهای خود را در انتخابات آتی ذیل همین موازنه انتخاب کنند. افرادی که هم مطالبات جامعه را فریاد بزنند و برآمده از نیروهای اجتماعی باشند تا همراهی گروههای اجتماعی با گروههای سیاسی معنا یابد و هم نخبگان و هم بزرگان جناح، وفاداری او را به جریان تضمین دهند. این خودش راه سومی است میان اولویت دادن به جامعهشناسی یا سیاست. زمانه راه سومها فرا رسیده است.