-
يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۵۷ ب.ظ
-
۸۲
بارها در نوشته های مختلف این جمله را آورده ام که «سیاست، در ایران تقسیم بر دو است». به این معنی که امکان حذف نیروهای رقیب و متکثر و واحد کردن سیاست وجود ندارد.
از ابتدای تاسیس جمهوری اسلامی و حتی قبل از 22 بهمن 57 نیز این تقسیم را در شورای انقلاب هم شاهد بودیم. در آن زمان نیز سیاست در عرصه رسمی به دو نحله فکری روحانیون و لیبرال ها تقسیم می شد.
«لیبرال» البته انگی بود که حزب توده باب کرد اما رواج یافت و به غیر روحانیون همفکر بازرگان و حتی با زاویه به او مانند بنی صدر و قطب زاده اطلاق می شد.
با حذف لیبرال ها یا نیروهای ملی از حاکمیت جمهوری اسلامی در پایان بهار 60 گمان می رفت سیاست دیگر تقسیم بر دو نشود و در کابینه های مرحوم دکتر باهنر و مرحوم مهدوی کنی در تابستان همان سال احساس این تقسیم درنگرفت اما این دوره تنها سه ماه دوام داشت و هنگامی که سومین رییس جمهوری ایران در آغاز پاییز 1360 دکتر ولایتی را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد مجلس شورای اسلامی رای اعتماد نداد و مشخص شد حزب جمهوری اسلامی عملا به دو شاخه همفکران مجاهدین انقلاب و موتلفه تقسیم شده و خیلی زود جناح اول به چپ و دومی به راست مشهور و با چربش چپ، میرحسین موسوی نخست وزیر شد.
در دولت اول و برای این که مشکلی برای رای اعتماد به وزیران پیش نیاید کابینه بین نیروهای راست و چپ تقسیم شد. سهم راست، علی اکبر ناطق نوری، علی اکبر پرورش ،مرتضی نبوی، حبیب الله عسگر اولادی، حسن غفوری فرد و احمد توکلی برای وزارتخانه های کشور، خارجه، پست و تلگراف، بازرگانی، نیرو ، کارو آموزش و پرورش بود و سهم چپ بهزاد نبوی، محمد سلامتی، حسین نمازی و سید محمد خاتمی برای وزارتخانه های صنایع سنگین، کشاورزی، اقتصاد و ارشاد و چند وزارتخانه دیگر. وزیرانی چون دکتر ولایتی و غرضی نیز در میانه تعریف می شدند.
اصطلاح چپ به این خاطر اطلاق می شد که به عدالت اجتماعی اولویت می دادند و از دخالت دولت در اقتصاد حمایت می کردند و با سرمایه داری مخالف بودند و در بحث های فقهی نظر امام را بر دیگر مراجع ارجح می دانستند و اصطلاح راست به این سبب که نگران نقش بازار و بخش خصوصی و روحانیت و مراجع سنتی بودند.
مثلا در آموزش و پرورش، چپ، مدارس غیر دولتی را بر نمی تافت و راست، از ادامه فعالیت مدارس خصوصی اسلامی مانند علوی ، نیکان ، رفاه و روشنگران دفاع می کردند چون دوست نداشتند فرزندان شان در مدارس دولتی درس بخوانند. جناح راست اجازه اجرای نص قانون اساسی درباره دولتی کردن تجارت خارجی را نداد و در اتاق بازرگانی علیه سیاست های دولت وقت خصوصا پس از خروج مرحوم عسگر اولادی از وزارت بازرگانی موضع می گرفتند.
غرض البته بیان تاریخ رقابت دو جناح نیست که خود به یک کتاب نیاز دارد. نکته مورد نظر این است که در هر دهه این رقابت بر پایه اقتصاد یا فرهنگ یا نگاه های متفاوت شکل گرفته حال آن که اکنون از اردوگاه اصول گرایان بیش از اظهار نظر درباره موضوعات مختلف سخنان «منفی» به گوش می رسد:
«آن دو نفر را اعدام کنید، این روزنامه را توقیف کنید، فلان استاد را اخراج کنید، بهمان فیلم اجازه نمایش پیدا نکند، با این دسته از زنان برخورد کنید و قس علی هذا» ؛بسامد کلیدواژه های هر گفت و گو و اظهار نظر ،کلماتی منفی از این دست است که از همه بوی قهر می آید.
حتی وقتی صحبت از مجلس آینده می شود برخی به جای ارایه طرح شعار و برنامه به رد صلاحیت رقیب دل خوش می کنند و تلاش دیگران برای به دست آوردن کرسی های مجلس در رقابت قانونی و دموکراتیک را تقبیح می کنند.
جای بسی شگفتی است که اصول گرایان قدیمی و چهره های استخوان دار جناح راست سنتی رضایت دهند تنها با الفاظ منفی معرفی شوند و آیا می توان با تاکید بیش از حد بر واژگانی چون فیلترینگ، برخورد، توقیف، اخراج، قطع رابطه، بی اعتمادی به مذاکره و رد صلاحیت، قلوب مردم و رای آنان را به دست آورد؟
آیا می پذیرند که اصول گرایی همان «منفی سُرایی» تلقی شود؟ حداقل آیا ضرورت ندارد اصول گرایان سنتی حساب خود را از اقتدار گرایان جدا کنند؟ آیا این انگاره درنمی گیرد که انگار یک اصل بیشتر نیست و آن اصل اصیل قدرت است که مانند بازاریانی که پول را چرک کف دست می دانند اما از بام تا شام در پی آنند قدرت نیز در گفتار، بی ارزش تلقی ولی در رفتار تقدیس می شود؟!
کار به جایی رسیده که روزنامه مدعی محوریت اصول گرایان، به استناد نوشته های یک روزنامه نگار خارج نشین، داخلی ها را متهم می کند و تلاش برای حل یک مشکل سیاسی یا اجتماعی را پروژه های توطئه آمیز قلمداد می کنند. یا در صحت سخن شخصیت هایی در اندازه هاشمی رفسنجانی تشکیک می کنند و چند چهره خاص خارجی منبع موثق تلقی می شوند.
جناح های سیاسی اما باید بر اساس تفاوت باورها و «برنامه» های خود تقسیم و تعریف شوند نه این که از یک اردوگاه تنها صدای تهدید و ارعاب شنیده شود.
البته می دانیم که این وضعیت حاصل هژمونی گفتمان رادیکال هاست ولی آیا راست گرایان ،دیگر سخن ایجابی ندارند؟
اگر این گونه نیست چرا هر که مصاحبه می کند از اعدام و توقیف و رد صلاحیت و استیضاح و بی اعتمادی سخن می گوید؟ آیا نمی دانند که پرهیز احمدی نژاد از این ادبیات در سال های آخر و سکوت 16 ماه اخیر، او را به رقیب بالقوه خودشان بدل ساخته است؟ چون حداقل در لفظ این همه دیگران را تهدید و تخطئه نمی کند.
تفاوت اصلاح طلب و اصول گرا یا چپ و راست باید در نوع نگاه آنان به اقتصاد، فرهنگ، سیاست، اجتماع، دیپلماسی و سنت تعریف شود نه این که مردم گمان کنند اصول گرا کسی است که از بام تا شام از آرزوی مرگ این و آن، نمایش ندادن فیلم این و ممنوعیت انتشار آن کتاب، تهدید به استیضاح این وزیر و متهم کردن بخشی از زنان و جوانان می گویند. در این صورت آیا در حق اصول گرایانی که با صفات اخلاقی تر شناخته می شوند جفا نشده است؟
سیاست در ایران همچنان تقسیم بر 2 است و واحد شدنی نیست. حتی اگر اصول گرایان قادر به حذف کامل اصلاح طلبان شوند باز این تقسیم در میان خودشان رخ می دهد. آیا آن گاه می خواهند برای همدیگر آرزوی حبس، حصر، توقیف، سانسور، برخورد و مانند اینها کنند یا به الفاظ مثبت نیاز پیدا می کنند؟
ازسیاست مداران هرگز انتظار نمی رود قربان و صدقه رقیب بروند. سپهر سیاست در ایران نیز محدود به اصولگرا، اصلاح طلب و اعتدالی نیست اما در هر حالت عرصه سیاسی حداقل به دو بخش تقسیم می شود و تقلیل اصول گرایی به منفی سُرایی و منفی گویی به نفع هیچ کس نیست جز رادیکال هایی که می خواهند این مفهوم را مصادره به مطلوب کنند.