-
يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۳ ب.ظ
-
۱۴۰
وقتی اعلام شد که ایالات متحده و کوبا در حال مذاکره برای برقراری روابط دیپلماتیک هستند، طوفانی در رسانه ها به وجود آمد. این مذاکرات پربار به حدود پنجاه و پنج سال نزاع که به نفع هیچ کدام از طرفین نبود، پایان داد. برقراری روابط دیپلماتیک می تواند منجر به پایان یافتن تحریم های اقتصادی طولانی مدت ایالات متحده علیه جزیره کوبا باشد و این حرکت می تواند کاتالیزوری برای به دست آوردن ثروت بادآورده ی تجاری برای کوبا شود.
کوبا می تواند همانند دهه های قبل از انقلاب کمونیستی فیدل کاسترو، به مقصدی برای ده ها هزار توریست آمریکایی تبدیل شود. مسیر هوایی میان میامی و هاوانا می تواند به کریدور هوایی شلوغی تبدیل شود. هزاران نفر از مهاجرین کوبایی و خانواده هایشان در ایالات متحده زندگی می کنند و انگیزه زیادی برای سفرهای تجاری و شخصی به کوبا دارند. بدون دخالت خودسرانه ناشی از دشمنی دپیلماتیک و تحریم های ایالات متحده، دو کشور می توانند شرکای تجاری یکدیگر باشند.
کوبا ذینفع اصلی بهبود رابطه خواهد بود. باز شدن مسیر تجارت با اقتصاد گسترده ایالات متحده، کوبا را وارد قرن بیست و یکم می کند و دیگر این کشور در پیچ و تاب زمان باقی نمی ماند، در حالی که خیابان های هاوانا و دیگر شهرها توسط اتومبیل های دهه 1940 و 1950 احاطه شده اند، عادی شدن روابط می تواند در نهایت کوبا را تبدیل به چیزی بیشتر از موزه اتومبیل کند.
اما در حالی که کوبا منافع زیادی از پایان یافتن جنگ سرد دو جانبه با واشنگتن به دست می آورد، ایالات متحده هم منافعی کسب می کند. منافع اقتصادی برای اقتصاد 17 تریلیون دلاری آمریکا کمی قابل توجه است، اما مهمتر از آن، عادی سازی روابط با هاوانا گامی مهم برای پایان یافتن رویکردی غیر سازنده در سیاست خارجی ایالات متحده طی یک قرن اخیر است.
تا دولت وودرو ویلسون، ایالات متحده به طور کلی دارای رویکردی مستقیم برای روابط با کشورهای خارجی بود. واشنگتن با کشورهای زیادی روابط دیپلماتیک داشت که بعضی از آنها چیزی به غیر از جمهوری های دموکرات بودند. مقامات ایالات متحده هم روابط دیپلماتیک را منوط به ماهیت رژیم های خارجی نمی کردند.
ویلسون و شاگردان ایدئولوژیکش، ماهیتی جدید و مضر به دیپلماسی آمریکا دادند. در طول زمان واشنگتن اعلام می کرد که دیگر کشورها برای شناسایی توسط ایالات متحده و برقراری روابط دیپلماتیک باید سطحی از چارچوب های اخلاقی را رعایت کنند. این معیار هرگز به طور مدام استفاده نشد اما زمانی که به آن استناد شده است، رهبران ایالات متحده سیاست های رسمی را بدون توجه به واقعیت شکل داده اند.
به طور مثال، ایالات متحده ارتباط رسمی با مسکو را تا بیش از 14 سال از انقلاب بلشویکی رد می کرد. تا این که فرانکلین روزولت در نهایت این رویکرد را نادیده گرفت. واشنگتن چنین رفتاری را هم در قبال انقلاب کمونیستی 1949 چین از خود نشان داد. تا زمان دولت ریچارد نیکسون و وزارت خارجه هنری کیسینجر، که تنش زدایی با پکن را در دهه 1970 در دستور کار قرار داد، سیاست خارجی ایالات متحده رو به سمت واقع گرایی رفت. البته تا سال 1979 در دولت جیمی کارتر، واشنگتن و پکن در نهایت روابط دیپلماتیک رسمی میان یکدیگر را برقرار کردند. تا دهه 1970 و تغییر رویکرد در قبال چین، ایالات متحده رژیم ناسیونالیست چیانگ کای شک در تایوان را به عنوان دولت چین به رسمیت می شناخت. به عبارت دیگر مقامات ایالات متحده رژیمی تبعیدی در جزیره ای 20 میلیون نفری را به کشوری با یک میلیارد جمعیت ترجیح داده بودند.
این انحراف در رویکرد دیپلماتیک در مناطق دیگری هم رخ داده است. واشنگتن دو دهه پس از پایان جنگ ویتنام روابط دیپلماتیک با هانوی را برقرار کرد. تا امروز ایالات متحده از به رسمیت شناختن کره شمالی که رژیم کمونیستی آن از دهه 1940 برقرار است، خودداری می کند و روابط رسمی میان ایالات متحده و ایران – قدرتی بسیار مهم در خاورمیانه - از سال 1979 قطع شده است.
تمایل بازگشت روابط دیپلماتیک با هاوانا به همراه مذاکرات با ایران بر سر برنامه هسته ای و مجموعه ای از مسائل منطقه ای، نشانه ای از ضعیف شدن رویکرد ویلسون گرایان است. فقط می توان به این موضوع امیدوار بود. ویلسون گرایان شبیه کودکانی هستند که در وسط زمین بازی مدرسه می گویند: «من تو را دوست ندارم، با تو بازی نمی کنم.» این رویکرد جواب نمی دهد و به طور ویژه در محیط بین الملل نتیجه خوبی ندارد. مداکرات با کوبا نشانه ای احتمالی از این است که دولت اوباما این درس را فراگرفته است.
* عضو ارشد موسسه کاتو و نویسنده 9 کتاب و بیش از 600 مقاله در حوزه مطالعات سیاسی و امور بین المللی