-
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۳۷ ب.ظ
-
۱۱۲
پدیده هایی چون طالبان و القاعده در سه دهه گذشته، که پیامدهای زیانباری برای جهان اسلام و کل بشریت داشتند، عقلاً و منطقاً باید توجه متفکران مسلمان، متولیان دین و دولت های اسلامی را جلب کرده، آنان را به تامل ژرف وا میداشت. آنچه در واکنش به این پدیده مشاهده شد، بیشتر برخورد قهری و خشنی بود که نهایتاً به حذف فیزیکی این گروه های تندرو از برخی نقاط انجامید، اما هرگز ریشه اش خشکانده نشد.
میتوانیم مبارزه با طالبان و القاعده در چند سال گذشته را مثل فشار بر بادکنکی بدانیم که آن سویش متورم میشود، ولی هرگز نمی ترکد و فقط باد آن جابجا می گردد. براستی چرا این گونه است؟ آیا جهان را امید خلاصی از تندروی های خونبار نیست و باید تا قیام قیامت شاهد قربانیان بیشتری در اثر تعصبات کور باشیم؟ آیا ظهور گروهی به نام «داعش» که در پیاده نظامش، حتی شهروندان کشورهای متمدن و پیشرفته اروپایی نیز دیده میشوند، معلول عدم برخورد مناسب با طالبان و القاعده و بوکوحرام و... نیست؟
از زاویهای که من به این مسئله مینگرم، گروه های مذکور ذاتاً نظامی نیستند و بنابراین، حل مسئله آن ها لزوماً نباید ماهیتی نظامی داشته باشد. مثلاً داعش که این روزها تبدیل به معضلی برای جهانیان شده است، محصول نوعی نگرش خاص به تاریخ و آموزه های اسلام همراه با قرائتی ایدئولوژیک مبتنی بر برخی آیات و روایات و نصوص اسلامی است که منطق درونی مسنجمی نیز دارد و نقد آن تنها از عهده متخصصان علوم اسلامی برمی آید! اگر سران این دولت خودخوانده متوسل به سلاح و کشت و کشتار شدهاند، تنها برای تحقق آن ایده و آن خوانش از اسلام بوده است و بس.
میزان وحشتناک خشونتی نیز که میورزند، معلول میزان اعتقاد راسخی است که به حقانیت باورهای خود دارند که نشان از مبانی نظری مستحکمی دارد که حتی جوانان مرفه اروپایی و آمریکایی را نیز میفریبد و شیفته خود میکند. دستکم غلظت پوپولیسمی که در این اندیشه وجود دارد، متکی به بنیان های تئوریکی است که میتواند به هرحال یکی از قرائت های موجه از تعالیم اسلام تاریخی و نه اصیل محمدی (ص) بوده باشد.
پس بی جهت نیست که نه حملات هوایی ارتش آمریکا، نه مجاهدتهای تحسین برانگیز پیشمرگ های کرد، نه ارائه مشاورههای سرنوشتساز سپاه قدس و نه حضور سردار سلیمانی در خطوط مقدم جبهه و فرماندهی عملیات ارتش عراق، نمیتواند کار این دولت متوهم را یکسره سازد. به نظر میرسد متفکران مسلمان و علمای دین، قصور و تقصیرهایی در این زمینه داشتهاند که تاریخ از آن بسیار سخن خواهد گفت. در این مقال به علمای اهل تسنن نمی پردازم، به ویژه این که اخیراً نامهای بلند بالا خطاب به خلیفه خودخوانده نوشته اند که بسیار خواندنی است و متاسفم که بازتابی در جهان تشیع نیافت!
روی سخن من با حوزه مقدسه علمیه جهان تشیع، به ویژه نجف، قم و مشهد و بالاخص قم است. پر واضح است که قرن هاست حضرات آیات عظام و علمای اعلام عالی مقام، که سعیشان مشکور باد، با ملکه اجتهاد و پرورش شاگردان و مبلغان بسیار، چراغ اسلام و تشیع را روشن نگاه داشته اند؛ اما دریغا که هرچه کرده اند در حیطه فقه بوده است و اندکی اصول و باز پرواضح است که در هیچ برهه از تاریخ اسلام و رویارویی این دین با ادیان و تمدن ها و فرهنگ های دیگر، مسئله اصلی مورد اختلاف نه فقه بوده است و نه اصول؛ بلکه مسائل عمیق تر از این ها بوده است و بیشتر صبغه و سابقه کلامی، فلسفی، تفسیری و حتی تاریخی داشته است. به یک معنا، کج اندیشی های دین شناسانه و نه لزوماً فقهی بوده است که همواره محل نزاع و موجب اختلاف بوده، و جهان اسلام و اخیراً کل عالم را به آشوب کشانده، چهرهای مشوه و مغشوش از اسلام به عالمیان ارائه نموده است.
ریشه های تئوریک مسئله داعش در زمین و زمینه فقه آب نمی خورد، بلکه ریشه و تنه این تفکر افراطی در مباحث کلام و دین شناسی اسلامی جا خوش کرده است و از خون انسان های بی گناه سیراب میشود. نهایت مجاهدات علمی و اجتهادات فقهی علمای شیعه یجوز کردن لایجوزی و تغییر استحباب احتیاطی به وجوب بوده است و هر مجتهدی هم که خواسته پا از دایره فقه و اصول بیرون نهد و تفننی در فلسفه و کلام و تاریخ و... و در یک کلام ابعاد دیگر و از آن مهم تر دین شناسی نماید، مطعون بزرگان و مراجع شده است. نمونه اش مرحوم علامه طباطبایی، شهید مطهری، امام راحل (ره) و یوسف گمگشتهمان موسی صدر.
اگر روحانیت در سطوح عالی، قدری فعال تر و نه قهری تر و عکس العملی تر، با اندیشه های افراطی برخورد کرده و ریشه های نظری آن را با بحث و فحص علمی مورد هدف قرار میدادند، مسلماً وضع عالم اسلام نه این بود. بنده وقوف دارم که در حوزه های علمیه، به ویژه قم، فضلای روشن اندیشی وجود دارند که در عین اجتهاد در فقه و پرداختن عمیق به عروه و جواهر و رسائل و مکاسب، دستی نیز در مدرنیته و توابع و لوازم آن دارند و از موقف کلام و تفسیر و فلسفه و دین به مسائل مینگرند و ذهن خود را مشغول یجوز و لایجوز صِرف فقهی نکرده و حساسیت های خود را از چند تار مو و چند صدای مشکوک حرام و مکروه به بنیان های تئوریکی معطوف کرده اند که به تصریح یا به تلویح، مجوزهای خشن صادر میکند. اما، باید دانست که در نظام حوزوی شیعی این مراجع عظام هستند که سخنشان فصل الخطاب است و میتوانند در بین عامه جامعه تاثیرگذار و موج انگیز باشند. مراجع هستند که میتوانند در درس خارج اصول یا فقه خود قدری از تورم کتاب طهاره بکاهند و بر حمله به بنیان های نظری طالبان و داعش و القاعده بیافزایند.
البته نمی توان انتظار داشت که چهارچوب فکری مراجع عظام با رایزنی این و آن و قلمزنی من و دیگران تغییر کند، اما میشود تلاش کرد که فضلای روشنفکر و زمانه شناسی که اخیراً در حوزه ها پرورش یافته اند، اتوریته و مرجعیتی بیابند که انفاذ حکمشان و نفوذ نظراتشان قدر و قوت مراجع سنتی را داشته باشد تا بلکه از این راه، بی آنکه خونی از دو طرف ریخته شود، مسئله افراطی گری و تندروی و سختگیری و تعصب، یکبار برای همیشه از راه نظری حل و فصل شود.