رمزگشایی از چهره مرموز دولت احمدی نژاد

  • ۱۸۲
رمزگشایی از چهره مرموز دولت احمدی نژاد


رامسر شهر عجایب است؛ شهری در مرز گیلان و ماندران؛ شهری بین کوه و دریا؛ شهری که تا 50 سال پیش «سخت سر» بوده و حالا نامش «رامسر» شده. شهر زادگاه خلعتبری ها که از آن هم به تیم ملی فوتبال رسیده اند، هم ارکستر سمفونیک تهران. شهری که در زمستان بین آب سرد دریای خزر و آب گرم چشمه های آبگرم سادات محله محصور می شود.

رامسر شهر عجایب است. شهر تفریحی محمدرضا پهلوی، زادگاه یکی از جنجالی ترین چهره های دولت احمدی نژاد است. زادگاه اسفندیار رحیم مشایی به قدر دوران حضورش به عنوان معاون اول رییس دولت دهم رازآلود است.

سفر به سرزمین مرموز مشایی

ماهی های امروز، روزنامه های دیروز

مشاکلایه یکی از محله های رامسر است. تا سال ها پیش یکی از روستاهای حومه شهر به حساب می آمد اما حالا با گسترش مساحت شهر، در دل رامسر قرار گرفته. برای رسیدن به زادگاه اسفندیار رحیم مشایی باید به سوی کتالم بروید تا میدان اصلی «مشاکلایه» پیش روی شما ظاهر شود. میدانی که 6 ماه سرد سال پاتوق ماهی فروش هاست. یک مغازه روزنامه فروشی هم دارد که فقط روزنامه اصلاعات با سیستم توزیع ویژه صبح ها به آنجا می رسد.

روزنامه فروش که در مغازه اش لوازم التحریر و کتاب هم می فروشد، می گوید: «اینجا مردم بیشتر دوست دارند روزنامه های اصلاح طلب را بخوانند اما توزیع اینقدر ضعیف است که حتی روزنامه همشهری هم عصرها به دست ما می رسد.»

این حرف های روزنامه فروش مشکلایه مرا به یاد جمله مشهور استادان روزنامه نگاری در دانشکده ها می اندازد که ادعا می کنند: «هیچ چیز کهنه تر از روزنامه دیروز نیست.» حتی اگر روزنامه ها با یک روز تاخیر به مشاکلایه برسند، در حاشیه میدان اصلی، ماهی فروش ها، ماهی امروز را می فروشند.

ماهی فروش ها نبض محله را در دست دارند. آنها حتی دقیق می دانند که اسفندیار رحیم مشایی هفته گذشته به منزل مادری در مشایکلایه سر زده. البته این اتفاق عجیبی نیست. اهالی محله هر چند هفته یک بار رحیم مشایی را اینجا می بینند. مشایی به مشاکلایه می آید تا به خانواده اش سر بزند و روندبازسازی مسجد محله را که خودش هزینه های آن را می دهد، بررسی کند.

از میدان 72 نارمک تا میدان مشاکلایه

خانه پدری اسفندیار رحیم مشایی در مشاکلایه را همه می شناسند. آدرس سرراست تر از چیزی است که تصور کنید. اگر از کسی آدرس بپرسید شما را راهنمایی می کند اما مشکل این است که اهالی مشاکلایه در آدرس دادن به غریبه ها اصلا از «چپ» و «راست» استفاده نمی کنند و به جایش می گویند «این ور» و «اون ور». 

سفر به سرزمین مرموز مشایی

این مدل خاص راهنمایی باعث می شود برای رسیدن به سرراست ترین آدرس هم چند باری «این ور» را با «اون ور» اشتباه بگیرید و در پس کوچه های مشاکلایه گم شوید. البته یک توصیه ویژه دیگر هم به شما داریم، هیچ وقت نام محله «مشاکلایه» را مختصر نکنید و نگویید «مشاکلا» چون باعث می شود اهالی محله با لحنی جدی نام اصلی محله را برای شما هجی کنند.

در خیابان اصلی مشاکلایه منزلی بزرگ با دیوار کوتاه دیده می شود که بیشتر ساعت های روز درش نیمه باز است. در حیاط یکی دو هکتاری این خانه قدیمی هر نوع درختی که تصورش را کنید کاشته شده، از پرتغال تامسون گرفته تا نارنگی یافا. درختان سن و سال دار حیاط نشان می دهد که قدمت خانه به 50 سال می رسد اما ساختمان خانه چندان بوی کهنگی نمی دهد. تعمیرکاری که در مشاکلایه زندگی می کند، می گوید: «این خانه از ابتدا خانه پدری آقای رحیم مشایی بود. 

البته بعد از انقلاب یک بار بازسازی شد. البته هنوز هم خانه قدیمی پشت خانه جدید مانده اما شما نمی توانید از خیابان آن را ببینید.»

برخلاف میدان 72 نارمک که هنوز هم صف های طولانی مردم برای رساندن نامه به او در آنجا تشکیل می شود، اینجا هیچ خبری از درخواست های مردمی از رحیم مشایی نیست. یکی از اهالی محله می گوید: «آقای مشایی زیاد به اینجا می آیند. آن وقت هایی که معاون رییس جمهور بود هم زیاد به اینجا سر می زد. مردم آن روزها نامه های زیادی به او و همراهانش می دادند اما بعد از اینکه از دولت برکنار شد، دیگر همه فهمیدند کاری از دستش برنمی آید و بهش رو نمی اندازند.»

احمری نژاد یا احمدی نژاد؟

برخلاف روستاهای دیگر شمال ایران که در میدان اصلی روستا بنر، پارچه یا حتی دیوارنوشته ای دارند که در آن چهره های مشهور روستا را معرفی می کنند، در مشاکلایه هیچ نشانه ای از اسفندیار رحیم مشایی نیست. البته گویا در دورانی که رحیم مشایی معاون اول احمدی نژاد در ریاست جمهوری بود، مردم مشاکلایه پلاکاردهایی برای تبریک به او و خانواده اش در خیابان ها نصب کرده بودند اما بعد از حذف او دیگر نشانه ای در خیابان ها باقی نماند.

سفر به سرزمین مرموز مشایی

یکی از اهالی محله که درخواست می کند هویتش پنهان بماند، می گوید: «در سال های ابتدای انقلاب آقای رحیم مشایی در دادگاه انقلاب رامسر بودند. آن روزها ضدانقلاب های زیادی دادگاهی شدند. 12 نفر از آن ضدانقلابی ها اعدام شدند. این 12 نفر هر کدام از یکی از خانواده های بزرگ رامسر بودند. این موضوع باعث شد خود آقای مشایی بعد از آن اتفاق ها دیگر در رامسر نماند و به شهرهای دیگر رفت.»

اما با اینکه روستا نشانی از اسفندیار رحیم مشایی ندارد، یک اتفاق بامزه همه را به اشتباه می اندازد؛ یک کتابخانه عمومی که ساختمان نوسازی دارد، روبروی در خانه پدری رحیم مشایی ساخته شده. نام کتابخانه در نگاه اول آشناست: «کتابخانه احمری نژاد». در میدان اصلی مشاکلایه هم بیمارستان بزرگی است که روی سردر آن نوشته شده: «بیمارستان احمدنژاد». در نگاه اول همه به یاد رییس جمهوری می افتند که اسفندیار رحیمن مشایی معاون اول او بود اما اهالی محله موضوع را تکذیب می کنند: «نه این نام ها هیچ ارتباطی با محمود احمدی نژاد ندارد.

 احمری نژاد و احمد نژاد دو خانواده قدیمی مشاکلایه هستند که همه ما آنها را می شناسیم ولی برای خودمان هم عجیب است که به صورت اتفاقی، کتابخانه روبروی خانه پدری آقای مشایی به نام احمری نژاد باشد. شاید یک تصمیم های دیگری گرفته شده باشد.»

سخنران قهار و بیانیه نویس سال های انقلاب؟

اطلاعات کمی از دوران جوانی اسفندیار رحیم مشایی در دسترس است. تنها متنی که در سایت های خبری متفاوت کپی - پیست می شود، جملاتی است که از سوی هواداران اسفندیار رحیم مشایی در صفحه رسمی ویکی پدیای او منتشر شده: «اسفندیار رحیم مشایی در آبان ماه سال 1339 در رامسر مازندران متولد شد. در نوجوانی به خوبی قرآن را تلاوت می کرد و در هیئت های مذهبی مداحی اهل بیت را می گفت. 

سفر به سرزمین مرموز مشایی

او در زمان پیروزی انقلاب ایران 18 سال داشت. مشایی که در فضای داغ آن روزها از 15 سالگی برای مردم شهر و روستا سخنرانی کرده بود، در ابتدای انقلاب به سخنرانی قهار تبدیل و محور اقدامات انقلابی شهر شد. راه اندازی راهپیمایی ها، نوشتن بیانیه ها و پخش اعلامیه های آیت الله خمینی، برگزاری هیئت مذهبی و مراسم خواندن دعای کمیل و ندبه از جمله فعالیت های او پیش و در اوایل انقلاب است.»

اما این ادعا چقدر واقعیت دارد؟ یکی از اهالی مشاکلایه که ارتباط خانوادگی دوری هم با اسفندیار رحیم مشایی دارد، می گوید: «وقتی انقلاب شد، آقای مشایی فقط 15 سال داشتند و تازه دیپلم گرفته بودند. اینکه ادعا می شود در سال های پیش از انقلاب او راهپیمایی های رامسر را مدیریت می کرد، اصلا درست نیست. مگر می شود مردم از یک پسر شانزده هفده ساله حرف شنوی داشته باشند؟ حتی اینکه نوشته اند او سخنران قهاری بوده هم درست نیست. آن سال ها مردم بیشتر پای سخنرانی های امام جماعت مسجد می نشستند نه ایشان که یک پسر دبیرستانی بودند.» البته این را هم باید اضافه کرد که دیگر اهالی مشاکلایه ادعا می کنند بیشتر شهرت مشایی بعد از روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد بوده نه در سال های ابتدایی انقلاب.

خانواده ای ایرانی که اسلامی شدند

هوشنگ و کوروش دو برادر تنی اسفندیار رحیم مشایی هستند. هوشنگ 20 سال پیش در رامسر فوت کرد و کوروش هم که در مشاکلایه همه او را به نام بختیار می شناسند، چند سال پیش در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد به دلیل ابتلا به سرطان غدد درگذشت. آن روزها محمود احمدی نژاد با ارسال آگهی تسلیت به روزنامه ایران درگذشت او را تسلیت گفت. البته این دو تنها برادران تنی اسفندیار بودند وگرنه او چند برادر ناتنی هم به نام های کلا ایرانی دارد که حتی نام «هژبر» بین آنها دیده می شود.

سفر به سرزمین مرموز مشایی

شایداین چند نام کافی باشد تا متوجه شوید علاقه بانفوذترین فرد دولت احمدی نژاد به ایران باستان، از پدر به پسر به ارث رسیده است. نام همه برادران اسفندیار ایرانی است. حتی نام همسر اسفندیار رحیم مشایی که در سال های جوانی با او ازدواج کرد، «شهر بانو» بود اما کم کم با گذشت سال ها همه چیز عوض شد و نام های ایرانی با نام های مذهبی عوض شدند؛ «شهربانو ذبیحیان لنگرودی» که ابتدای انقلاب با حضور اسفندیار رحیم مشایی بخشیده شده بود، در سال های بعد «طاهره خانم» نام گرفت. 3 فرزند رحیم مشایی هم رضا، طیبه و زهرا نامگذاری شدند که طیبه خانم در سال 91 با پسر محمود احمدی نژاد ازدواج کرد و عروس رییس جمهور وقت شد.

یکی از اهالی مشاکلایه که دوست ندارد نام و عکس او را منتشر کنیم، به تماشاگران امروز می گوید: «پدر آقای رحیم مشایی از قدیمی های مشاکلایه هستند. همه ما دوستش داشتیم. خدا بیامرز همه ده به سرش قسم می خوردند. ریش سفید ده ما بود و هر کسی به مشکلی می خورد، برایش حل می کرد اما این را هم بگویم که اصلا آدم مذهبی نبود. کلا خانواده آقای مشایی اصلا مذهبی نیستند جز خود ایشان که بعد از انقلاب وارد دادگاه انقلاب شدند و در دادگاه انقلاب رامسر پست مهمی گرفتند.» رحیم مشایی بعد از خروج از دادگاه انقلاب رامسر در سال های بعد، دیگر کمتر در مشاکلایه دیده شد.

گفتگو با خسرو شیرعلی نژاد، دوست صمیمی دوران کودکی رحیم مشایی که صاحب جگرکی است

به مشایی نامه نوشتم که جگرکی ام رستوران شود!

در مشاکلایه رامسر هر کسی که نسبتی خانوادگی با اسفندیار رحیم مشایی داشت، حاضر به گفتگو با ما نشد. چند نفری هم که حرف زدند حاضر نشدند نام شان منتشر شود اما گشت و گذاری در محله به این ختم شد که پای حرف های رفیق دوران کودکی رحیم مشایی بنشینیم؛ خسرو شیرعلی نژاد که سال هاست در مشاکلایه جگرکی کوچکی دارد که نامش را گذاشته «کافه خسرو». همه اهالی او را به نام «عمو خسرو» می شناسند. به دو چیز شهرت دارد: «خوراک مخلوط املت و لوبیایش».
 

سفر به سرزمین مرموز مشایی

شما متولد چه سالی هستید؟ اسفندیار رحیم مشایی را از کجا می شناسید؟

- متولد سال 38 هستم. مهندس متولد سال 39 است اما به خاطر اینکه من یک سال دیرتر به مدرسه رفتم، همکلاس شدیم. خیلی پسر درسخوانی بود. ما اصلا درس نمی خواندیم اما مهندس هر سال معدلش 20 می شد. ما دوتا دانش آموز نمونه تو کلاس داشتیم؛ یکی ایشان و یکی هم حمید فاضلی که رییس هوا و فضای ایران شد.

منظورتان از مهندس، آقای رحیم مشایی است؟ شما که اینقدر دوستی قدیمی دارید باید راحت تر باشید.

- احترام مهندس بر من واجب است! من نماز را از مهندس یاد گرفتم. سال 54 بود. من کاری ندارم با این حرف هایی که زده شده. شناختم از مهندس مربوط به آن روزهای بچگی است. من مهندس را مثل آیینه شفاف و زلال می بینم.

انگار خانواده آقای رحیم مشایی چندان مذهبی نبوده اند، چطور ایشان در 15 سالگی به شما نماز یاد دادند؟

- ببین یک مثالی برایت می زنم؛ ما سال های اول انقلاب یک روحانی داشتیم که هر دوتا پسرش به خاطر کارهای ضدانقلابی اعدام شدند.

چه اتفاقی افتاد که آقای رحیم مشایی نمازخوان شد؟

- از سال 53 با یکسری دوست جور شدند و راه شان عوض شد. کلا قبلش خیلی مذهبی نبود. البته پدرش خیلی متشخص بود.

در این سال ها که آقای مشایی به پست های مهمی در ریاست جمهوری رسیدند، شما به دیدن شان رفتید؟

- زیاد. اتفاقا یک ماه پیشض با خانم و نوه اش اینجا آمده بودند. رفتیم وکلی حرف زدیم.

پس در این سال ها رفت و آمد خانوادگی داشتید؟

- رفت و آمد خانوادگی نه. ما بیشتر با هم رفت و آمد مغازه ای داشتیم. پدرم مغازه اش دور میدان اصلی مشاکلایه بود. هر وقت به آنجا سر می زد، همدیگر را می دیدیم.

سفر به سرزمین مرموز مشایی

چه زمانی بین شما و رحیم مشایی فاصله افتاد؟

- سال دوم دبیرستان بود. کلا فضای انقلاب بود و دیگر مدرسه ها تق و لق شده بود. ما دیگر از سال دوم دبیرستان از هم جدا شدیم. تا جایی که یادم می آید سال 58 دیپلمش را گرفت و رفت سپاه رامسر. دیگر کمتر همدیگر را دیدیم.

هیچ وقت شده مهندس به کافه شما سر بزند؟

- نه، هیچ وقت نشده به اینجا بیاید. همیشه ما به خانه مهندس می رویم.

تا حالا شده که خودش پیشنهاد بدهد که دست تان را بگیرد و به شما کمک کند؟

- من هر چیزی خواسته ام تا حالا به من جواب نه نداده. چند سال پیش نامه ای نوشت و تایید کرد تا وام بگیرم و رستوران بزنم اما خورد به ماجرای اختلاس خاوری و روی نامه هایی که مهندس امضا کرده بود حساس شدند. البته بعدها فهمیدم که خودم متن نامه ام را درست ننوشته بودم وگرنه می توانستم در آن وضعیت هم وام بگیرم.

 
 
 

منبع : هفته نامه تماشاگران

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
hansen_html_code