-
چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۷ ب.ظ
-
۱۳۹
برای همین وقتی جواب رد شنید، سناریوی اسیدپاشی را طرح کرد تا درست در ثانیههای آخر خودش را سپر بلای آن دختر کند و با نجات او، علاقهاش را بهدست آورد. اما نقشهای که کشیده بود در آخرین ثانیهها و دخالت مردم شکستخورد.درحالیکه جنجال پرونده اسیدپاشیهای اصفهان هنوز تمام نشده و همه منتظرند تا خبر دستگیری اسیدپاش را بشنوند، کیلومترها آنطرفتر و در تهران ماجرای عجیبی رخ داد. ماجرایی که هر چند در ابتدا اسیدپاشی بهصورت یک دختر جوان بهنظر میرسید اما در ادامه مشخص شد که یک سناریوی عاشقانه است؛ درست مثل فیلمهای هندی.
شروع ماجرا
همهچیز از ساعت 5بعدازظهر دوشنبه شروع شد. دختر جوان در حال عبور از خیابان 6.32 نیروی هوایی بود که موتورسیکلتی با 2سرنشین در چندقدمیاش توقف کرد. جوانی از ترک موتور پایین پرید و درحالیکه یک بطری در دست داشت به طرف دختر رفت. وقتی به چند قدمی او رسید، خواست محتوی داخل بطری را به طرف دختر بپاشد که در همین هنگام پسر جوانی به طرف دختر دوید و خودش را سپر بلای او کرد.
محتوی داخل بطری که اسید بود روی کمر پسر جوان پاشیده شد و جوان اسیدپاش سوار موتور شد که فرار کند اما در همین حین 2جوان بسیجی که از آنجا میگذشتند به طرف اسیدپاش دویدند. هنوز موتور از محل دور نشده بود که یکی از جوانها با لگد ضربهای به موتور زد و اسیدپاش و راننده نقش زمین شدند. آنها دوباره فرار کردند اما در نهایت راننده موتور کمی جلوتر از سوی 2 جوان بسیجی دستگیر شد.
جوان آشنا
چند متر آنطرفتر و در جایی که اسیدپاشی رخ داده بود، دختر جوان وحشتزده به پسری نگاه میکرد که باعث نجاتش شده بود. آن پسر را به خوبی میشناخت. اسمش سعید بود. سعید از مدتها قبل به این دختر ابراز علاقه کرده و حتی به او پیشنهاد ازدواج داده بود. هر چند دختر جوان به او جواب رد داده، اما حالا سعید از زندگیاش گذشته بود تا از اسیدپاشی روی دختر موردعلاقهاش جلوگیری کند.
اسید روی کاپشن سعید ریخته شده و فقط کمی از کمر او را سوزانده بود. دختر جوان هنوز گیج بود و نمیتوانست این اتفاق را باور کند. لحظاتی بعد مأموران کلانتری رسیدند و دختر جوان و سعید را بهعنوان شاکی و راننده موتورسیکلت را بهعنوان همدست اسیدپاش به کلانتری انتقال دادند.
راز عجیب
راننده موتور اسمش حسین است. جوانی 19ساله که در همان بازجوییهای اولیه همهچیز را اقرار کرد. حسین گفت که همه ماجرا یک سناریو بوده که طراح آن کسی جز سعید نیست. یعنی همان جوانی که رویش اسید ریخته شده است. حسین اعتراف کرد که سعید به دختر جوان علاقه زیادی داشت اما از وقتی از او جواب رد شنید تصمیم گرفت هر طوری شده علاقه این دختر را بهدست آورد.
برای همین قرار شد که حسین و دوست دیگرشان وانمود کنند که میخواهند بهصورت دختر جوان اسید بپاشند و در همین هنگام سعید سر برسد و خودش را سپر بلای دختر کند تا با نجات جانش، علاقه او را بهدست آورد و بتواند با وی ازدواج کند. مأموران وقتی این اعترافات را شنیدند از سعید هم بازجویی کردند و او جواب داد که همه حرفهای حسین درست است. به این ترتیب راز اسیدپاشی فاش شد و مأموران توانستند متهم فراری پرونده یعنی همان جوان اسیدپاش را نیز دستگیر کنند. به گفته سرهنگ محمدیان، رئیس پلیس آگاهی تهران، برای هر سهمتهم پرونده قرار قانونی صادر شده و تحقیقات تکمیلی از آنها ادامه دارد.
گفتوگو با طراح سناریوی اسیدپاشی
سعید هرگز تصور نمیکرد نقشهای که کشیده بود در آخرین لحظات با شکست روبهرو شود. گفتوگوی با او را بخوانید.
چند وقت بود که آن دختر را میشناختی؟
مدتی قبل در کافی نت یک مجتمع تجاری کار میکردم و آن دختر را زمانی که برای خرید کتاب آمده بود دیدم و عاشقش شدم.
چیزی درباره علاقهات به او گفته بودی؟
بعد از مدتی، سد راهش شدم و از علاقهام به او گفتم. حتی به وی پیشنهاد ازدواج دادم. اما وقتی به من جواب رد داد، همه رویاهایم رنگ باخت.
تحصیلاتت چقدر است؟
لیسانس کامپیوتر دارم.
به خواستگاری نرفتی؟
میخواستم اول از او جواب مثبت بگیرم و بعد به خواستگاری بروم اما وقتی جواب رد داد به هم ریختم.
چرا جواب رد داد؟
کمی قبل از پدرم شنیدم که ظاهرا آن دختر خواستگار دارد و میخواهد با یکی از اقوامش ازدواج کند. وقتی شنیدم شوکه شدم. قسم میخورم که اگر میدانستم خواستگار قطعی دارد، هرگز مزاحمش نمیشدم و اصرار نمیکردم.
نقشهای که کشیدی دقیقا چه بود؟
میخواستم مثل فیلمهای قدیمی فردینبازی کنم تا علاقهاش را بهدست آورم. با خودم گفتم اگر او را از اسیدپاشی نجات دهم، حتما عاشقم میشود. ماجرا را با 2نفر از دوستانم مطرح کردم. ابتدا قبول نمیکردند اما اصرار کردم. بالاخره قبول کردند. رفتیم و اسید خریدیم. قبلش 2 بار همه ماجرا را بازسازی کردیم. البته نه با اسید. با آب. نقشه این بود که ابتدا دوستانم برای آن دختر ایجاد مزاحمت کنند و من جلو بروم و فراریشان دهم.
بعد از چند دقیقه آنها برای انتقام گیری با اسید برگردند و درست وقتی روی آن دختر اسید میریزند، من بپرم وسط و اجازه ندهم روی آن دختر اسید بریزد. برای این کار یک کاپشن کلفت پوشیدم تا قبل از اینکه اسید پوستم را بسوزاند، آن را درآورم. روز حادثه همهچیز طبق نقشه پیش رفت اما پس از اسیدپاشی، یکی از دوستانم هنگام فرار گیر افتاد و همهچیز برملا شد.
پشیمانی؟
خیلی. آبروی خانوادهام را بردم.