-
شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ
-
۴۳۶
من آشنایی چندانی با قوانین بینالمللی ندارم؛ اما شما به پایگاههای اینترنتی آنها مراجعه کنید. دائماً فتوای قتل و کشتار و گردن زدن و حلال کردن مال و جان مسلمانان را نفیر میزنند. گمان میکنم این فتواها در مجامع حقوق بینالمللی قابل تعقیب است و باید اقدام کرد؛ البته اگر دلارهای نفتی اجازه دهد.
در باب توسل، سخن فراوان رفته است و مخالفان و موافقان فراوان دارد. در ادبیات شیعه، البته توجهی ویژه به این قبیل مفاهیم شده است. ما شیعیان بهویژه در رابطه با اولیاء دینی بیش از توجه به جنبههای تاریخی این بزرگواران و برگیری قاعده از رفتار و گفتار آنان با دخیل بستن و حاجت خواستن حاشیه را چسبیدهایم و اصل را رها کردهایم.
چه این برخوردی است که حتی با قرآنی که «خواندنی» است میکنیم. بیش از آنکه بخوانیم و در خواندهها تأمل کنیم برای ثواب و ختم و انعام از تاقچه برمیداریم و انگار که در رقابتی برای تندخواندن شرکت کردهایم. زود بخوانیم و ببندیم و ثوابمان را ببریم.
شاید پیامبری که معجزهاش یک متن مکتوب است هیچگاه تصور نمیکرد که امتش تا این اندازه از متن و خواندن فراری باشند و خواندن را که فهمیدن و تأمل کردن جزء لاینفک آن است به سادگی تبدیل به عادت و لقلقة زبان سازند.
در گفتوگویی که از پی میآید استاد چهلتنی با شواهدی از همین قرآن ثابت میکند که توسل، خلاف ادعای دشمنان تشیع نه فقط شرک نیست؛ بلکه دستوری قرآنی است؛ اگرچه راه را بر مراجعة مستقیم به پروردگار هرگز مسدود نساخته است.
حتماً شنیدهاید که شیعیان را به علت توسل به اولیاء خدا یا شفاعتطلبی از آنان متهم به شرک میکنند. این اتهام به سبب گسترش رسانهها این روزها ابعاد وسیعی یافته است و در مجامع و بهویژه پایگاههای اینترنتی بسیار زیاد تبلیغ میشود. میخواستم نظر و احتمالاً پاسخ شما را به این اتهام بدانم.
توسل به اولیاء خدا اعتقاد جمیع مسلمانان اعم از شیعه یا سنی است. توسل، دستوری قرآنی است و شما غیر از وهابیان کسی از مسلمانان را نمییابید که توسل به اولیاء خدا را انکار کند. در باب توسل، زیارت و آداب آن کتابهای زیادی از طرف علماء اهل سنت باقی مانده است.
این فقط ابنتیمیه، نظریهپرداز وهابیان است که فتوی میدهد: «هر کس مردهای را خواند باید توبهاش داد و اگر توبه نکرد باید گردنش را زد» (مجموعة رسائل، ج 1، ص 315). ابن تیمیه و پیروان او همچون صنعانی و ابنبشر و محمدبن عبدالوهاب میگویند: «متوسلان به قبر معروف کرخی، عبدالقادر، زبیر و زیدبن خطاب مشرک هستند (هدیة طیبه، ص 85).
واضح است که متوسلان به قبر معروف کرخی و زبیر و زیدبن خطاب شیعه نیستند، قبر ابوحنیفه در اعظمیة بغداد از معروفترین مکانهایی است که حنفیان به زیارت آن میروند و به صاحب قبر توسل میجویند و بنابراین، اینکه توسلجویی را به شیعه منحصر میکنند جنبة کاملاً سیاسی دارد. «خیمه» در این زمینه با مهدی چهلتنی گفتوگویی داشته که «تابناک» به بازنشر متن کامل این گفت و گوی جالب میپردازد.
وهابیان میگویند: ما پیرو «سلف صالح» هستیم و از اینرو خود را سلفی میخوانند. آنها مدعیاند، توسل، زیارت قبور و از غیرخدا حاجت خواستن در میان سلف صالح، یعنی صحابه و تابعین سابقه نداشته و از بدعتهایی است که بعداً بهوجود آمده است.
سبحانالله، ما نشنیدهایم که سلف صالح در مساجد و حسینیهها و مراقد اولیاء خدا و در مجلس ختم و مجالس عروسی بمبگذاری کنند و حتی معلم مدرسة ابتدایی را در حضور شاگردان مدرسه سر ببرند و وحشیانه به صف کارگران و نانوایی حمله کنند و زیر اتوبوس زائران بمب وصل کنند و چنین آدمکشی شرمآوری در عراق، افغانستان، پاکستان، الجزایر، سومالی و یمن به راه اندازند. این اعمال پیروی از کدام سیرة سلف صالح است؟ اما همچنان که عرض کردم توسل به اولیاء خدا یک حقیقت قرآنی است.
مقصود شما کدام یک از آیات قرآن کریم است؟
در سورة مبارکة یوسف از زبان فرزندان حضرت یعقوب آمده است: «قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ»؛ «فرزندان گفتند: ای پدر بر تقصیرهای ما از خدا آمرزش طلب که ما مرتکب خطا شدهایم» و پدر در پاسخ فرمود: «قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛ «به زودی از درگاه خدا برای شما آمرزش میطلبم که او بسیار آمرزنده و مهربان است» پدر، پیغمبر خدا و کسی است که مأمور به ابلاغ خداپرستی و ابلاغ توحید خالص است.
او قطعاً بیش از ابنتیمیه و محمدبن عبدالوهاب بر توحید مواظبت داشت؛ اما به فرزندان که پدر را وسیلة درخواست از خدای تعالی قرار داده بودند، نفرمود خودتان از خدا بخواهید، بلکه فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ» به این کریمة مبارکه از زبان پیشوای توحید حضرت ابراهیم توجه فرمایید که در توصیف صفات خدای تعالی میگوید: «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»؛ «هنگامی که مریض میشوم او مرا شفا میدهد» (سورة شعرا، آیة 80) تردیدی نیست که شفادهنده خدای تعالی است؛ اما آیا از این آیه میتوان نتیجه گرفت که در هنگام بیماری به پزشک و دارو توسل نجوییم؟
خدای تعالی تأثیر شفا را در دارو و نسخة پزشک نیز قرار داده است و وهابیان نیز به پزشک مراجعه میکنند و دارو میخورند و برای رفع حوائج زندگی از درهم و دینار استفاده میکنند و با اینکه در نمازها میخوانند: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»؛ «تنها تو را عبادت میکنم و تنها از تو استعانت میجویم» همین مدعیان پیروی از سلف صالح برای رفع درد به قرص مسکن متوسل میشوند و نمیتوانند تأثیر آن را انکار کنند؛ اما برای دعای پیغمبر اکرم به اندازة چند میلیگرم آسپیرین هم تأثیر قائل نیستند؛ آنچه فرزندان یعقوب از پدر درخواست کردند طلب آمرزش برای گناهان بود.
این درخواست مهمتر و عظیمتر است یا درخواست شفای بیماری و دفع گرفتاری که فرضاً حاجتطلبان از اولیاء خدا درخواست میکنند؟ توسل عمر بن خطاب در خشکسالی مدینه به عباس عموی پیغمبر اکرم از حوادث مشهور تاریخ اسلام است که بسیاری از سیرهنویسان آن را نقل کردهاند و حتی (بخاری در صفحة 32، جلد دوم) آورده است که عمر گفت: «اللَّهُمَّ إِنَّا کُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّنَا فَتَسْقِینَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّنَا فَاسْقِنَا»؛ «خدایا ما در خشکسالی به پیغمبرمان متوسل میشدیم و ما را سیراب میکردی. اکنون به عموی پیغمبرمان متوسل میشویم. ما را سیراب کن.»
توصیة مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی به منصور خلیفة عباسی معروف است که مالک این آیة شریفه را برای منصور خواند: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا»؛ «اگر آنان که بر خود ستم کردند پیش او میآمدند و از خدا طلب مغفرت میکردند و رسول برای ایشان طلب مغفرت میکرد.
خدا را مهربان و بخشنـده مییافتند و به او گفـت رو به قـبر پیغمبر کن که او وسیلة تو و پدرت آدم بود و هست. شاید که پیغمبر در حق تو شفاعت کند. این واقعه را شبکی در شفاءالسقام و در خلاصـ‹الوفا و ابن حجر در تحفـ‹الزوار و الجوهرالمنظم آورده و بهویژه ابن حجر در الجوهرالمنظم و زرقانی در شرح مواهب بر صحت آن و درستی سند آن تأکید کردهاند.
مرحوم علامه امینی در جلد پنجم «الغدیر» -متن عربی- شرح مستوفایی از علماء بزرگ اهل سنت و کتابهایی که در این باب نوشتهاند و فتاوی فقهای هر چهار مذهب بر جایز بودن زیارت، توسل، استشفا و برکت جستن از قبر پیغمبر اکرم و طلب دعا از او و سلام گفتن بر او و اموات مؤمنین آورده است که طالبان را الحق کافی است و میتوانند مراجعه کنند.
شما استناد میکنید به ذکر نماز که مسلمانان جمیعاً در نمازها میخوانند: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» و در عین حال از دیگران هم استعانت میجویند و مثلاً به پزشک مراجعه میکنند یا دارو میخورند یا امور عادی زندگی را شاهد میآورید؛ اما سلفیان میگویند بعضی از امور عادی را خدا جایز دانسته است و بعضی از امور ویژة خداوند است و فقط باید از او خواست و از بندگان او کاری ساخته نیست و درخواست این امور شرک است.
این امور خاص خداوند کدام امور است؟ بله همانطور که اشاره فرمودید آنها چنین عذری آوردهاند و تقریباً همة آنها به این عذر متوسل شدهاند. یکی از نوادگان شیخ در فتحالمجید مینویسد: «استغاثه در امور ظاهری و عادی و حسی جایز است؛ مثلاً در جنگ یا دفع دشمن میتوان از کسی یاری خواست و اما استغاثه در امور معنوی یعنی سختیهایی که به انسان وارد میشود از قبیل بیماری و ترس از غرق شدن و تنگی زندگی و فقر و طلب روزی از چیزهایی است که مختص به خداست و از غیرخدا نباید خواست (فتحالمجید، ص 175).
(در اینجا نقل از وهابیان علیاصغر فقیهی، ص 153)؛ البته این سخن از آشکارترین انواع شرک است که در خور بدویان است. شما در کلام او دقت فرمایید. این مرد یک جهان «ظاهری و عادی و حسی» فرض کرده است که در آنجا میتوان از آدمیان درخواست کرد و یک جهان معنوی و ماورایی ویژة خدا که فقط باید از او خواست. گویی خداوند جهان ظاهری و حسی را به آدمیان سپرده و خود به ماوراء طبیعت عقبنشینی کرده است.
در جهان ظاهری، آدمیان کارهای هستند و میتوان از آنان درخواست کرد و در جهان معنوی فقط باید از خدا خواست. او نفهمیده و نمیداند، اگر درهم و دینار در رفع حاجت مؤثر است و اگر آب رفع عطش میکند و اگر دارو بیماری را تخفیف میدهد و اگر دعای دوستان خدا در برآوردن حاجت تأثیر میکند همه و همه، معنوی و غیرمعنوی، ظاهری و باطنی، طبیعی و ماوراءطبیعی به اذن خداست و هیچ مؤثری تأثیر بالاستقلال ندارد. محل شرک و توحید همینجاست.
عملاً و نظراً اگر برای غیرخدا مثلاً در جلب روزی مؤثری غیرخدا بالاستقلال قائل شدید به تحقیق مشرک هستید و اگر به اذن خدا بود عین توحید است. این هم از طنزهای روزگار ما است که وهابیان بیخبر از توحید چماق تکفیر را علم کرده و به ضرب دلارهای نفتی به مغز سایر مسلمانان میکوبند.
به خوانندگان توصیه میکنم اعتقاد اینان را در توحید با مراجعه به کتابهایشان ببینند. مهمترین مشکل فکری وهابیان این است که نه از نگاه قرآنی و نه از دیدگاه عقلی نمیتوانند مرز مشخصی تعیین کنند که فلان موضوع مخصوص خداوند است و فلان موضوع به بندگان سپرده شده است.
همان قرآنی که میفرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیَاحَ» (سورة روم، آیة 46) و میفرماید: «اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ» (سورة فاطر) و آیات دیگری که به همین مضمون در قرآن کریم آمده است؛ اما همان قرآن میفرماید: «ولِسُلَیْمَـنَ الرِّیحَ عَاصِفَـ‹ً تَجْرِى بِأَمْرِهِ» (ص 36) که خدای ارسالکنندة بادها، وزیدن آن را در اختیار سلیمان نبی قرار میدهد. چقدر در آیات کریمه تأکید شده که هدایت دست خداوند است؛ اما همان قرآن کریم میفرماید: «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ «برای هر قومی هدایتگری است».
تأکید قرآن بر اینکه حیات و ممات به دست و ارادة پروردگار است آنقدر تکرار شده که احتیاج به شاهد ندارد؛ اما به اذن خداوند و به دست عیسیa «وَأُحْیِـی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ» (سورة آلعمران، آیة 49). آیات 38 تا 40 سورة مبارکة نحل داستان گفتوگوی حضرت سلیمان با بزرگان قوم بنیاسرائیل است که آن حضرت سؤال میکند کدامیک از شما میتوانید تخت او را که در قرآن به «عرش عظیم» تعبیر شده قبل از آنکه تسلیم شود اینجا حاضر کنید.
عفریتی از جن گفت قبل از آنکه از جایت برخیزی تخت را حاضر میکنم؛ اما آن کس که به علم کتاب الهی آگاه بود گفت پیش از آنکه چشم بر هم زنی تخت را بدینجا میآورم و آورد و سلیمان بر این نعمت شکرگزاری کرد.
آوردن تخت عظیمی از یمن به فلسطین در کمتر از چشم برهم زدنی و زنده کردن مردگان به اذن خدا و فرمانروایی بر بادها که در قرآن کریم به بندگان مقرب خداوند نسبت داده شده از امور طبیعی است یا غیرطبیعی؟ شما قضاوت فرمایید؛ البته توحید سلیمان نبی هرگز کمتر از محمدبن عبدالوهاب و ابن تیمیه نیست؛ اما این کار غیرطبیعی را سلیمان از مصاحبان خود میخواهد، درست بهرغم فرمایشهای ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب.
همة مواردی که شما ذکر کردید درخواست از زندگان است. درخواست از مردگان چه شواهدی در قرآن دارد؟
مرده کیست و زنده کیست؟ در شأن نزول میگویند این آیه دربارة شهدای بدر نازل شد: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛ «هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد خدا روزی میخورند.» آیا مقام تقرب رسول الله نزد خدا کمتر از شهدای بدر است؟ و در آیة 154 سورة بقره میفرماید: «وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛ «کسی که در راه خدا کشته شده مرده نگویید؛ بلکه او زنده است و شما این حقیقت را درنمییابید». اینها برای ما کافی نیست؟
مگر مسلمانان روزی پنج بار در نمازها به صیغة مخاطب به رسول خدا سلام نمیفرستند؟ آیا این سلام واجد معنایی است یا فاقد هر معنا؟ قطعاً این سلام به محضر مبارک او میرسد. به همان طریق نیز درخواستها را میشنود.
در سورة مبارکة توبه آمده است: «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»؛ «هر کاری کنید خدا و رسول و مؤمنان، آن را میبینند». روایات زیادی ذیل همین آیه از ائمة معصـومینa وارد شـده اسـت که اعـمـال را رسول خدا (ص) و امام زمان هر دورهای میبیند و خاطر آنها از گناهان امت آزرده میشود؛ همچنانکه پس از آگاهی از اعمال خیر آنها مسرور میشوند.
روایات زیادی از سیرة صحابه نقل شده و در مسانید سنی و شیعه موجود است که سلف صالح پس از وفات رسول خدا به او توسل میجستند؛ مثل آنچه بیهقی نقل کرده یا آنچه ابن ماجد از ابوسعید خدری آورده یا آنچه نبهانی از دعای پیغمبر و سوگند به حق پیمبران سلف آورده است یا آنچه از عمل عایشه نقل شده است؛ اما موضوع ما موضوع شرک و توحید است؛ اگر به قول وهابیان درخواست از دیگران شرک است -که قطعاً نیست- چه فرقی میان زنده و مرده در این حکم است؟
مگر آنکه بگوییم خدا شرک نسبت به زندگان را جایز شمرده و نسبت به مردگان نهی فرموده تا حد گردن زدن و بمب گذاشتن و قتل نفس. خداوند میفرماید: «و اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلا›ِ»؛ «از صبر و نماز استعانت جویید» و همه میدانند که صبر و صلو› خدا نیست.
آیا غیر از این است که پروردگار نسبت به بندگان خود از همه مهربانتر و نزدیکتر است؟ به تأکید قرآن خداوند درخواست بندگان را میشنود و به این خواسته پاسخ میدهد؛ چرا مستقیماً از خدا نخواهیم و چرا به دیگران برای عرض این درخواست متوسل شویم؟
خدای متعال از هر کس به بندگان نزدیکتر و از هر کس به آنها مهربانتر «اَسْمَعَ السّامِعینَ و اَبْصَرَ النّاظِرینَ» است و درخواست آنها را اجابت میکند. در این حقیقت هیچ موحدی تردید ندارد.
هیچکس هم درخواست مستقیم از پروردگار را ممنوع نکرده است؛ اما اگر مسلمانان پیرو قرآن کریماند و اگر حضرت یعقوب را پیغمبر و مأمور ابلاغ توحید میدانند باید به حکم قرآن گردن نهند که حضـرت یعـقوب در پاسخ درخواست فرزندان خود نگفت که مستقیماً به سوی خدا بروید؛ بلکه فرمود به زودی از پروردگار درخواست عفو شما را میکنم و «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» باز هم میگویم که آن حضرت بهتر از امثال ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب و صنعانی و ابن بشر خدا را میشناخت و مرز شرک و توحید را میدانست.
توسل به اولیاء خدا یکی از آداب بندگی و یکی از لوازم توحید است. کسی که به ولیای از اولیاء خدا متوسل میشود حتماً دلیلی دارد که مثلاً من گناهکارتر و شرمسارتر از آنم که جرأت و روی درخواست داشته باشم یا زبان اولیاء را در بیان این درخواست گویاتر میداند یا بیان این حاجت را از زبان مقربان پروردگار به اجابت نزدیکتر میشناسد.
خدای را انصاف کدام یک از این نیات مشرکانه است؟ شما آیات شریفهای که در طلب استغفار در قرآن آمده است مرور فرمایید. لحن این آیات حکایت میکند که گویا پروردگار به پیغمبر (ص) امر میکند برای امت طلب استغفار کند تا مورد عفو قرار گیرند. چه کسی میتواند مدعی شود که با همان حال و با همان درجه از اخلاص از درگاه پروردگار طلب حاجت میکند که رسولالله یا اولیاء معصوم او طلب میکنند.
شما به لحن ملامتبار و حتی تهدیدآمیز این آیه در سورة منافقان تأمل فرمایید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ»؛ «هنگامی که به آنها گویند، بیایید تا رسول خدا برای شما از حق آمرزش طلبد سرپیچی کنند و میبینی آنها را که با تکبر و نخوت روی برمیگردانند.» نمیدانم آدمکشان بیعاطفة وهابی این آیات را دیده یا ندیدهاند؟
سلفیها میگویند که مشرکان مکه یعنی همان کسانی که رسول خدا با آنان جنگید درست مثل شما فکر میکردند. آنها هم میگفتند برای تقرب به خدا بهتر است بتها را شفیع و واسطه قرار دهیم. شما هم دیگران را واسطه قرار میدهید. حتی مدعی هستند که شرک آنها خفیفتر از شما بوده است و آنها شرک در عبودیت داشتند نه شرک در خالقیت، یعنی به یک خدای یگانه و ربوبیت او معتقد بودند؛ اما در دعا و عبادت با واسطه قرار دادن بتها مشرک بودند. شرک عبادی نه شرک ربوبی.
آنها دروغ بزرگی گفتهاند و این دروغ بزرگ را قرآن کریم آشکار کرده است. آری محمدبن عبدالوهاب در رسالة کشفالشبهات مینویسد: «کافران شهادت میدادند که فقط خدا روزیدهنده، آفریننده، حیاتبخش و گیرندة آن و مدبر جهان است.»
متأسفانه نه محمدبن عبدالوهاب و نه ابن تیمیه نمیدانستند که همة مشرکان و از جمله مشرکان مکه در عین آنکه به ربالارباب اعتقاد داشتند، در کنار آن خدایان دیگری را نیز بالاستقلال در جهان مؤثر میدانستند؛ الهههای یونان و روم قدیم نمونة مشخص و ثبتشدهای در تاریخ است.
مشرکان مکه اگرچه اعتقاد داشتند که خدا روزیدهنده و مدبر جهان است؛ اما خدایان دیگری را نیز در کنار پروردگار قرار میدادند؛ چنانکه قرآن کریم در سورة مبارکة روم از زبان آنها میگوید: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ»؛ «سوگند به خدا که در گمراهی آشکار بودیم هنگامی که بتها را برابر پروردگار عالمیان قرار میدادیم و با او مساوی میدانستیم. از این صریحتر نمیتوان در شرک ربوبی مشرکان مکه سخن گفت.
آنها در خالقیت خدا نیز مشرک بودند؛ چنانکه میفرماید: «قالوا ... وَمَا یُهْلِکُنَا إِلا الدَّهْرُ»؛ «و کسی جز روزگار، ما را نمیمیراند» و میفرماید: «وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا»؛ «و مشرکان بندگان او را جزو او قرار دادند» (سورة جاثیه، آیة 15) همچنین در سورة اسراء آیة 46 میفرماید: «وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا»؛ «و هنگامی که در قرآن پروردگار تو به وحدانیت و یگانگی یاد شود آنان روی برگردانده و گریزان شوند».
و خداوند در سورة زمر آیة 8 میفرماید: «وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّیُضِلَّ عَن سَبِیلِهِ»؛ «و برای خدا همتایانی قرار دادند تا مردم را از طریق او گمراه کنند» و آیات فراوان دیگری که حکایت از شرک در خالقیت و رازقیت و ربوبیت مشرکان مکه میکند.
بله آنها تهمت شرک به مسلمانان اعم از شیعه و سنی میزنند و حتی آنها را بدتر از مشرکان مکه میدانند تا توجیهی برای فتواهای فضیحتبار خود داشته باشند تا خود در خانهها و قصرها بنشینند و انتحاریها را روانة میدان کنند جسارت آنها به جایی رسیده است که چندی پیش عبداله بن جبرین وهابی فرمان داد مریدان، قبر مطهر پیغمبر را خراب کنند تا او هم بهشت را برای آنها تضمین کند به بیمارستان میروند و مجروحین را قتلعام میکنند.
مسلسل دست میگیرند و همه ساله در پاکستان عزاداران حسینی را سوراخسوراخ میکنند، مرقد جگرگوشههای پیغمبر را با بمب ویران میکنند. این قاتلان در سال 1216 هجری به کربلا حمله کردند و فجایعی به بار آوردند و غارت و قتلی به راه انداختند که یزید و عمر سعد و ابنزیاد کرده بودند.
سؤالهای من تمام شد؛ آیا خود شما سخنی برای گفتن ندارید؟
چرا برادر. فتنة این قوم فتنة عظیمی است و خونریزی همراه آن بسیار مصیبتبار است. فقط در عراق 800 هزار کودک یتیم از جنایات آنها باقی مانده است. آیندة غمانگیزی در انتظار است مگر آنکه فقها و علمای اسلام همتی کنند و یکجا و متحد اعمال آنان را حرام اعلام کرده و در حد استطاعت در مقابل آن بایستند.
در باب توسل، سخن فراوان رفته است و مخالفان و موافقان فراوان دارد. در ادبیات شیعه، البته توجهی ویژه به این قبیل مفاهیم شده است. ما شیعیان بهویژه در رابطه با اولیاء دینی بیش از توجه به جنبههای تاریخی این بزرگواران و برگیری قاعده از رفتار و گفتار آنان با دخیل بستن و حاجت خواستن حاشیه را چسبیدهایم و اصل را رها کردهایم.
چه این برخوردی است که حتی با قرآنی که «خواندنی» است میکنیم. بیش از آنکه بخوانیم و در خواندهها تأمل کنیم برای ثواب و ختم و انعام از تاقچه برمیداریم و انگار که در رقابتی برای تندخواندن شرکت کردهایم. زود بخوانیم و ببندیم و ثوابمان را ببریم.
شاید پیامبری که معجزهاش یک متن مکتوب است هیچگاه تصور نمیکرد که امتش تا این اندازه از متن و خواندن فراری باشند و خواندن را که فهمیدن و تأمل کردن جزء لاینفک آن است به سادگی تبدیل به عادت و لقلقة زبان سازند.
در گفتوگویی که از پی میآید استاد چهلتنی با شواهدی از همین قرآن ثابت میکند که توسل، خلاف ادعای دشمنان تشیع نه فقط شرک نیست؛ بلکه دستوری قرآنی است؛ اگرچه راه را بر مراجعة مستقیم به پروردگار هرگز مسدود نساخته است.
حتماً شنیدهاید که شیعیان را به علت توسل به اولیاء خدا یا شفاعتطلبی از آنان متهم به شرک میکنند. این اتهام به سبب گسترش رسانهها این روزها ابعاد وسیعی یافته است و در مجامع و بهویژه پایگاههای اینترنتی بسیار زیاد تبلیغ میشود. میخواستم نظر و احتمالاً پاسخ شما را به این اتهام بدانم.
توسل به اولیاء خدا اعتقاد جمیع مسلمانان اعم از شیعه یا سنی است. توسل، دستوری قرآنی است و شما غیر از وهابیان کسی از مسلمانان را نمییابید که توسل به اولیاء خدا را انکار کند. در باب توسل، زیارت و آداب آن کتابهای زیادی از طرف علماء اهل سنت باقی مانده است.
این فقط ابنتیمیه، نظریهپرداز وهابیان است که فتوی میدهد: «هر کس مردهای را خواند باید توبهاش داد و اگر توبه نکرد باید گردنش را زد» (مجموعة رسائل، ج 1، ص 315). ابن تیمیه و پیروان او همچون صنعانی و ابنبشر و محمدبن عبدالوهاب میگویند: «متوسلان به قبر معروف کرخی، عبدالقادر، زبیر و زیدبن خطاب مشرک هستند (هدیة طیبه، ص 85).
واضح است که متوسلان به قبر معروف کرخی و زبیر و زیدبن خطاب شیعه نیستند، قبر ابوحنیفه در اعظمیة بغداد از معروفترین مکانهایی است که حنفیان به زیارت آن میروند و به صاحب قبر توسل میجویند و بنابراین، اینکه توسلجویی را به شیعه منحصر میکنند جنبة کاملاً سیاسی دارد. «خیمه» در این زمینه با مهدی چهلتنی گفتوگویی داشته که «تابناک» به بازنشر متن کامل این گفت و گوی جالب میپردازد.
وهابیان میگویند: ما پیرو «سلف صالح» هستیم و از اینرو خود را سلفی میخوانند. آنها مدعیاند، توسل، زیارت قبور و از غیرخدا حاجت خواستن در میان سلف صالح، یعنی صحابه و تابعین سابقه نداشته و از بدعتهایی است که بعداً بهوجود آمده است.
سبحانالله، ما نشنیدهایم که سلف صالح در مساجد و حسینیهها و مراقد اولیاء خدا و در مجلس ختم و مجالس عروسی بمبگذاری کنند و حتی معلم مدرسة ابتدایی را در حضور شاگردان مدرسه سر ببرند و وحشیانه به صف کارگران و نانوایی حمله کنند و زیر اتوبوس زائران بمب وصل کنند و چنین آدمکشی شرمآوری در عراق، افغانستان، پاکستان، الجزایر، سومالی و یمن به راه اندازند. این اعمال پیروی از کدام سیرة سلف صالح است؟ اما همچنان که عرض کردم توسل به اولیاء خدا یک حقیقت قرآنی است.
مقصود شما کدام یک از آیات قرآن کریم است؟
در سورة مبارکة یوسف از زبان فرزندان حضرت یعقوب آمده است: «قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ»؛ «فرزندان گفتند: ای پدر بر تقصیرهای ما از خدا آمرزش طلب که ما مرتکب خطا شدهایم» و پدر در پاسخ فرمود: «قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛ «به زودی از درگاه خدا برای شما آمرزش میطلبم که او بسیار آمرزنده و مهربان است» پدر، پیغمبر خدا و کسی است که مأمور به ابلاغ خداپرستی و ابلاغ توحید خالص است.
او قطعاً بیش از ابنتیمیه و محمدبن عبدالوهاب بر توحید مواظبت داشت؛ اما به فرزندان که پدر را وسیلة درخواست از خدای تعالی قرار داده بودند، نفرمود خودتان از خدا بخواهید، بلکه فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ» به این کریمة مبارکه از زبان پیشوای توحید حضرت ابراهیم توجه فرمایید که در توصیف صفات خدای تعالی میگوید: «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»؛ «هنگامی که مریض میشوم او مرا شفا میدهد» (سورة شعرا، آیة 80) تردیدی نیست که شفادهنده خدای تعالی است؛ اما آیا از این آیه میتوان نتیجه گرفت که در هنگام بیماری به پزشک و دارو توسل نجوییم؟
خدای تعالی تأثیر شفا را در دارو و نسخة پزشک نیز قرار داده است و وهابیان نیز به پزشک مراجعه میکنند و دارو میخورند و برای رفع حوائج زندگی از درهم و دینار استفاده میکنند و با اینکه در نمازها میخوانند: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»؛ «تنها تو را عبادت میکنم و تنها از تو استعانت میجویم» همین مدعیان پیروی از سلف صالح برای رفع درد به قرص مسکن متوسل میشوند و نمیتوانند تأثیر آن را انکار کنند؛ اما برای دعای پیغمبر اکرم به اندازة چند میلیگرم آسپیرین هم تأثیر قائل نیستند؛ آنچه فرزندان یعقوب از پدر درخواست کردند طلب آمرزش برای گناهان بود.
این درخواست مهمتر و عظیمتر است یا درخواست شفای بیماری و دفع گرفتاری که فرضاً حاجتطلبان از اولیاء خدا درخواست میکنند؟ توسل عمر بن خطاب در خشکسالی مدینه به عباس عموی پیغمبر اکرم از حوادث مشهور تاریخ اسلام است که بسیاری از سیرهنویسان آن را نقل کردهاند و حتی (بخاری در صفحة 32، جلد دوم) آورده است که عمر گفت: «اللَّهُمَّ إِنَّا کُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّنَا فَتَسْقِینَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّنَا فَاسْقِنَا»؛ «خدایا ما در خشکسالی به پیغمبرمان متوسل میشدیم و ما را سیراب میکردی. اکنون به عموی پیغمبرمان متوسل میشویم. ما را سیراب کن.»
توصیة مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی به منصور خلیفة عباسی معروف است که مالک این آیة شریفه را برای منصور خواند: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا»؛ «اگر آنان که بر خود ستم کردند پیش او میآمدند و از خدا طلب مغفرت میکردند و رسول برای ایشان طلب مغفرت میکرد.
خدا را مهربان و بخشنـده مییافتند و به او گفـت رو به قـبر پیغمبر کن که او وسیلة تو و پدرت آدم بود و هست. شاید که پیغمبر در حق تو شفاعت کند. این واقعه را شبکی در شفاءالسقام و در خلاصـ‹الوفا و ابن حجر در تحفـ‹الزوار و الجوهرالمنظم آورده و بهویژه ابن حجر در الجوهرالمنظم و زرقانی در شرح مواهب بر صحت آن و درستی سند آن تأکید کردهاند.
مرحوم علامه امینی در جلد پنجم «الغدیر» -متن عربی- شرح مستوفایی از علماء بزرگ اهل سنت و کتابهایی که در این باب نوشتهاند و فتاوی فقهای هر چهار مذهب بر جایز بودن زیارت، توسل، استشفا و برکت جستن از قبر پیغمبر اکرم و طلب دعا از او و سلام گفتن بر او و اموات مؤمنین آورده است که طالبان را الحق کافی است و میتوانند مراجعه کنند.
شما استناد میکنید به ذکر نماز که مسلمانان جمیعاً در نمازها میخوانند: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» و در عین حال از دیگران هم استعانت میجویند و مثلاً به پزشک مراجعه میکنند یا دارو میخورند یا امور عادی زندگی را شاهد میآورید؛ اما سلفیان میگویند بعضی از امور عادی را خدا جایز دانسته است و بعضی از امور ویژة خداوند است و فقط باید از او خواست و از بندگان او کاری ساخته نیست و درخواست این امور شرک است.
این امور خاص خداوند کدام امور است؟ بله همانطور که اشاره فرمودید آنها چنین عذری آوردهاند و تقریباً همة آنها به این عذر متوسل شدهاند. یکی از نوادگان شیخ در فتحالمجید مینویسد: «استغاثه در امور ظاهری و عادی و حسی جایز است؛ مثلاً در جنگ یا دفع دشمن میتوان از کسی یاری خواست و اما استغاثه در امور معنوی یعنی سختیهایی که به انسان وارد میشود از قبیل بیماری و ترس از غرق شدن و تنگی زندگی و فقر و طلب روزی از چیزهایی است که مختص به خداست و از غیرخدا نباید خواست (فتحالمجید، ص 175).
(در اینجا نقل از وهابیان علیاصغر فقیهی، ص 153)؛ البته این سخن از آشکارترین انواع شرک است که در خور بدویان است. شما در کلام او دقت فرمایید. این مرد یک جهان «ظاهری و عادی و حسی» فرض کرده است که در آنجا میتوان از آدمیان درخواست کرد و یک جهان معنوی و ماورایی ویژة خدا که فقط باید از او خواست. گویی خداوند جهان ظاهری و حسی را به آدمیان سپرده و خود به ماوراء طبیعت عقبنشینی کرده است.
در جهان ظاهری، آدمیان کارهای هستند و میتوان از آنان درخواست کرد و در جهان معنوی فقط باید از خدا خواست. او نفهمیده و نمیداند، اگر درهم و دینار در رفع حاجت مؤثر است و اگر آب رفع عطش میکند و اگر دارو بیماری را تخفیف میدهد و اگر دعای دوستان خدا در برآوردن حاجت تأثیر میکند همه و همه، معنوی و غیرمعنوی، ظاهری و باطنی، طبیعی و ماوراءطبیعی به اذن خداست و هیچ مؤثری تأثیر بالاستقلال ندارد. محل شرک و توحید همینجاست.
عملاً و نظراً اگر برای غیرخدا مثلاً در جلب روزی مؤثری غیرخدا بالاستقلال قائل شدید به تحقیق مشرک هستید و اگر به اذن خدا بود عین توحید است. این هم از طنزهای روزگار ما است که وهابیان بیخبر از توحید چماق تکفیر را علم کرده و به ضرب دلارهای نفتی به مغز سایر مسلمانان میکوبند.
به خوانندگان توصیه میکنم اعتقاد اینان را در توحید با مراجعه به کتابهایشان ببینند. مهمترین مشکل فکری وهابیان این است که نه از نگاه قرآنی و نه از دیدگاه عقلی نمیتوانند مرز مشخصی تعیین کنند که فلان موضوع مخصوص خداوند است و فلان موضوع به بندگان سپرده شده است.
همان قرآنی که میفرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیَاحَ» (سورة روم، آیة 46) و میفرماید: «اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ» (سورة فاطر) و آیات دیگری که به همین مضمون در قرآن کریم آمده است؛ اما همان قرآن میفرماید: «ولِسُلَیْمَـنَ الرِّیحَ عَاصِفَـ‹ً تَجْرِى بِأَمْرِهِ» (ص 36) که خدای ارسالکنندة بادها، وزیدن آن را در اختیار سلیمان نبی قرار میدهد. چقدر در آیات کریمه تأکید شده که هدایت دست خداوند است؛ اما همان قرآن کریم میفرماید: «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ «برای هر قومی هدایتگری است».
تأکید قرآن بر اینکه حیات و ممات به دست و ارادة پروردگار است آنقدر تکرار شده که احتیاج به شاهد ندارد؛ اما به اذن خداوند و به دست عیسیa «وَأُحْیِـی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ» (سورة آلعمران، آیة 49). آیات 38 تا 40 سورة مبارکة نحل داستان گفتوگوی حضرت سلیمان با بزرگان قوم بنیاسرائیل است که آن حضرت سؤال میکند کدامیک از شما میتوانید تخت او را که در قرآن به «عرش عظیم» تعبیر شده قبل از آنکه تسلیم شود اینجا حاضر کنید.
عفریتی از جن گفت قبل از آنکه از جایت برخیزی تخت را حاضر میکنم؛ اما آن کس که به علم کتاب الهی آگاه بود گفت پیش از آنکه چشم بر هم زنی تخت را بدینجا میآورم و آورد و سلیمان بر این نعمت شکرگزاری کرد.
آوردن تخت عظیمی از یمن به فلسطین در کمتر از چشم برهم زدنی و زنده کردن مردگان به اذن خدا و فرمانروایی بر بادها که در قرآن کریم به بندگان مقرب خداوند نسبت داده شده از امور طبیعی است یا غیرطبیعی؟ شما قضاوت فرمایید؛ البته توحید سلیمان نبی هرگز کمتر از محمدبن عبدالوهاب و ابن تیمیه نیست؛ اما این کار غیرطبیعی را سلیمان از مصاحبان خود میخواهد، درست بهرغم فرمایشهای ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب.
همة مواردی که شما ذکر کردید درخواست از زندگان است. درخواست از مردگان چه شواهدی در قرآن دارد؟
مرده کیست و زنده کیست؟ در شأن نزول میگویند این آیه دربارة شهدای بدر نازل شد: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛ «هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد خدا روزی میخورند.» آیا مقام تقرب رسول الله نزد خدا کمتر از شهدای بدر است؟ و در آیة 154 سورة بقره میفرماید: «وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛ «کسی که در راه خدا کشته شده مرده نگویید؛ بلکه او زنده است و شما این حقیقت را درنمییابید». اینها برای ما کافی نیست؟
مگر مسلمانان روزی پنج بار در نمازها به صیغة مخاطب به رسول خدا سلام نمیفرستند؟ آیا این سلام واجد معنایی است یا فاقد هر معنا؟ قطعاً این سلام به محضر مبارک او میرسد. به همان طریق نیز درخواستها را میشنود.
در سورة مبارکة توبه آمده است: «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»؛ «هر کاری کنید خدا و رسول و مؤمنان، آن را میبینند». روایات زیادی ذیل همین آیه از ائمة معصـومینa وارد شـده اسـت که اعـمـال را رسول خدا (ص) و امام زمان هر دورهای میبیند و خاطر آنها از گناهان امت آزرده میشود؛ همچنانکه پس از آگاهی از اعمال خیر آنها مسرور میشوند.
روایات زیادی از سیرة صحابه نقل شده و در مسانید سنی و شیعه موجود است که سلف صالح پس از وفات رسول خدا به او توسل میجستند؛ مثل آنچه بیهقی نقل کرده یا آنچه ابن ماجد از ابوسعید خدری آورده یا آنچه نبهانی از دعای پیغمبر و سوگند به حق پیمبران سلف آورده است یا آنچه از عمل عایشه نقل شده است؛ اما موضوع ما موضوع شرک و توحید است؛ اگر به قول وهابیان درخواست از دیگران شرک است -که قطعاً نیست- چه فرقی میان زنده و مرده در این حکم است؟
مگر آنکه بگوییم خدا شرک نسبت به زندگان را جایز شمرده و نسبت به مردگان نهی فرموده تا حد گردن زدن و بمب گذاشتن و قتل نفس. خداوند میفرماید: «و اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلا›ِ»؛ «از صبر و نماز استعانت جویید» و همه میدانند که صبر و صلو› خدا نیست.
آیا غیر از این است که پروردگار نسبت به بندگان خود از همه مهربانتر و نزدیکتر است؟ به تأکید قرآن خداوند درخواست بندگان را میشنود و به این خواسته پاسخ میدهد؛ چرا مستقیماً از خدا نخواهیم و چرا به دیگران برای عرض این درخواست متوسل شویم؟
خدای متعال از هر کس به بندگان نزدیکتر و از هر کس به آنها مهربانتر «اَسْمَعَ السّامِعینَ و اَبْصَرَ النّاظِرینَ» است و درخواست آنها را اجابت میکند. در این حقیقت هیچ موحدی تردید ندارد.
هیچکس هم درخواست مستقیم از پروردگار را ممنوع نکرده است؛ اما اگر مسلمانان پیرو قرآن کریماند و اگر حضرت یعقوب را پیغمبر و مأمور ابلاغ توحید میدانند باید به حکم قرآن گردن نهند که حضـرت یعـقوب در پاسخ درخواست فرزندان خود نگفت که مستقیماً به سوی خدا بروید؛ بلکه فرمود به زودی از پروردگار درخواست عفو شما را میکنم و «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» باز هم میگویم که آن حضرت بهتر از امثال ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب و صنعانی و ابن بشر خدا را میشناخت و مرز شرک و توحید را میدانست.
توسل به اولیاء خدا یکی از آداب بندگی و یکی از لوازم توحید است. کسی که به ولیای از اولیاء خدا متوسل میشود حتماً دلیلی دارد که مثلاً من گناهکارتر و شرمسارتر از آنم که جرأت و روی درخواست داشته باشم یا زبان اولیاء را در بیان این درخواست گویاتر میداند یا بیان این حاجت را از زبان مقربان پروردگار به اجابت نزدیکتر میشناسد.
خدای را انصاف کدام یک از این نیات مشرکانه است؟ شما آیات شریفهای که در طلب استغفار در قرآن آمده است مرور فرمایید. لحن این آیات حکایت میکند که گویا پروردگار به پیغمبر (ص) امر میکند برای امت طلب استغفار کند تا مورد عفو قرار گیرند. چه کسی میتواند مدعی شود که با همان حال و با همان درجه از اخلاص از درگاه پروردگار طلب حاجت میکند که رسولالله یا اولیاء معصوم او طلب میکنند.
شما به لحن ملامتبار و حتی تهدیدآمیز این آیه در سورة منافقان تأمل فرمایید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ»؛ «هنگامی که به آنها گویند، بیایید تا رسول خدا برای شما از حق آمرزش طلبد سرپیچی کنند و میبینی آنها را که با تکبر و نخوت روی برمیگردانند.» نمیدانم آدمکشان بیعاطفة وهابی این آیات را دیده یا ندیدهاند؟
سلفیها میگویند که مشرکان مکه یعنی همان کسانی که رسول خدا با آنان جنگید درست مثل شما فکر میکردند. آنها هم میگفتند برای تقرب به خدا بهتر است بتها را شفیع و واسطه قرار دهیم. شما هم دیگران را واسطه قرار میدهید. حتی مدعی هستند که شرک آنها خفیفتر از شما بوده است و آنها شرک در عبودیت داشتند نه شرک در خالقیت، یعنی به یک خدای یگانه و ربوبیت او معتقد بودند؛ اما در دعا و عبادت با واسطه قرار دادن بتها مشرک بودند. شرک عبادی نه شرک ربوبی.
آنها دروغ بزرگی گفتهاند و این دروغ بزرگ را قرآن کریم آشکار کرده است. آری محمدبن عبدالوهاب در رسالة کشفالشبهات مینویسد: «کافران شهادت میدادند که فقط خدا روزیدهنده، آفریننده، حیاتبخش و گیرندة آن و مدبر جهان است.»
متأسفانه نه محمدبن عبدالوهاب و نه ابن تیمیه نمیدانستند که همة مشرکان و از جمله مشرکان مکه در عین آنکه به ربالارباب اعتقاد داشتند، در کنار آن خدایان دیگری را نیز بالاستقلال در جهان مؤثر میدانستند؛ الهههای یونان و روم قدیم نمونة مشخص و ثبتشدهای در تاریخ است.
مشرکان مکه اگرچه اعتقاد داشتند که خدا روزیدهنده و مدبر جهان است؛ اما خدایان دیگری را نیز در کنار پروردگار قرار میدادند؛ چنانکه قرآن کریم در سورة مبارکة روم از زبان آنها میگوید: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ»؛ «سوگند به خدا که در گمراهی آشکار بودیم هنگامی که بتها را برابر پروردگار عالمیان قرار میدادیم و با او مساوی میدانستیم. از این صریحتر نمیتوان در شرک ربوبی مشرکان مکه سخن گفت.
آنها در خالقیت خدا نیز مشرک بودند؛ چنانکه میفرماید: «قالوا ... وَمَا یُهْلِکُنَا إِلا الدَّهْرُ»؛ «و کسی جز روزگار، ما را نمیمیراند» و میفرماید: «وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا»؛ «و مشرکان بندگان او را جزو او قرار دادند» (سورة جاثیه، آیة 15) همچنین در سورة اسراء آیة 46 میفرماید: «وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا»؛ «و هنگامی که در قرآن پروردگار تو به وحدانیت و یگانگی یاد شود آنان روی برگردانده و گریزان شوند».
و خداوند در سورة زمر آیة 8 میفرماید: «وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّیُضِلَّ عَن سَبِیلِهِ»؛ «و برای خدا همتایانی قرار دادند تا مردم را از طریق او گمراه کنند» و آیات فراوان دیگری که حکایت از شرک در خالقیت و رازقیت و ربوبیت مشرکان مکه میکند.
بله آنها تهمت شرک به مسلمانان اعم از شیعه و سنی میزنند و حتی آنها را بدتر از مشرکان مکه میدانند تا توجیهی برای فتواهای فضیحتبار خود داشته باشند تا خود در خانهها و قصرها بنشینند و انتحاریها را روانة میدان کنند جسارت آنها به جایی رسیده است که چندی پیش عبداله بن جبرین وهابی فرمان داد مریدان، قبر مطهر پیغمبر را خراب کنند تا او هم بهشت را برای آنها تضمین کند به بیمارستان میروند و مجروحین را قتلعام میکنند.
مسلسل دست میگیرند و همه ساله در پاکستان عزاداران حسینی را سوراخسوراخ میکنند، مرقد جگرگوشههای پیغمبر را با بمب ویران میکنند. این قاتلان در سال 1216 هجری به کربلا حمله کردند و فجایعی به بار آوردند و غارت و قتلی به راه انداختند که یزید و عمر سعد و ابنزیاد کرده بودند.
سؤالهای من تمام شد؛ آیا خود شما سخنی برای گفتن ندارید؟
چرا برادر. فتنة این قوم فتنة عظیمی است و خونریزی همراه آن بسیار مصیبتبار است. فقط در عراق 800 هزار کودک یتیم از جنایات آنها باقی مانده است. آیندة غمانگیزی در انتظار است مگر آنکه فقها و علمای اسلام همتی کنند و یکجا و متحد اعمال آنان را حرام اعلام کرده و در حد استطاعت در مقابل آن بایستند.
من آشنایی چندانی با قوانین بینالمللی ندارم؛ اما شما به پایگاههای اینترنتی آنها مراجعه کنید. دائماً فتوای قتل و کشتار و گردن زدن و حلال کردن مال و جان مسلمانان را نفیر میزنند. گمان میکنم این فتواها در مجامع حقوق بینالمللی قابل تعقیب است و باید اقدام کرد؛ البته اگر دلارهای نفتی اجازه دهد.