-
يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۴۰ ب.ظ
-
۱۸۷
گفتند این آقا که اینجا خوابیده است نماینده شورای انقلاب در ایران است و این ها جواب این اعتراضاتی بود که به کارتر شد برای آمدن شاه به آمریکا.
حضرت آیت الله سید "رضی شیرازی" از علمای سرشناس تهران طی اظهاراتی به بیان خاطره ای از سفر درمانی اش به ایالات متحده آمریکا، سخن گفت. متن کامل این ماجرا از زبان این عالم ربانی به شرح ذیل است:
من سفری که رفتم برای معالجه البته قبل از تسخیر لانه جاسوسی بود و هنوز روابط ایران و آمریکا قطع نشده بود و الا رفتن من امکان نداشت. من استخاره کردم که آمریکا برای معالجه بروم، خوب آمد.بستگان ما در آنجا افراد زیادی هستند و تحصیل میکنند و زندگیشان آنجاست، آنها هم اصرار داشتند که من پیش آنها باشم.
رچستر یکی از شهرهای ایالت منیسیتا است. علت اینکه شهر رچستر را انتخاب کردیم یکی این بود که یکی از شعبهها نیوکلینیک در رچستر بود. نیوکلینیک در آمریکا بیمارستان موجهی است و خیلی مشهور است به اینکه خوب کار میکند. دکترها هم در بیمارستان پارس ترجیح دادند که من آنجا بروم.به هر حال بستگان گفتند که ما پیش آنها باشیم تا آنها هم بتوانند مریضخانه بیایند و پیش ما رفت و آمد کنند، لذا ما به رچستر رفتیم. وقتی رچستر رفتیم، شاید دو ماه در بیمارستان نیوکلینیک بودم و جریان معالجات خیلی طول کشید که به آن کاری ندارم.
در همان ایامی که من در آنجا بودم شاه به آمریکا آمد. بعد هم که از بیمارستان بیرون آمدیم، مصادف شدبا آمدن شاه از پاناما به آمریکا . من روزی که از بیمارستان آمدم بیرون روز بیست و هشتم صفر بود. در آن زمان هست که از تخت آمدم پایین تا نماز بخوانم، که تلفن زنگ زد. یکی از دانشجویان بود که پسر یکی از علمای محترم به نام آیت الله مامقانی بود که در سن لوئی درس میخواند. او هم به عیادت من در رچستر آمده بود.
او گفت که آقا تلویزیون را نگاه کردید؟ گفتم: نه، گفت: تلویزیون راجع به شما برنامهای داشت؟ گفتم: راجع به من. گفت: بله. گفتم: به چه مناسبت؟ گفت: حتی اخبار شما را قبل از اخبار افغانستان داد، چون در افغانستان کودتایی شده بود. گفتم: چه گفتند؟ گفت: آن بیمارستانی که شما در آن بودید و اتاقی که شما در آن بودید را نشان دادند.
گفتند این آقا که اینجا خوابیده است نماینده شورای انقلاب در ایران است و این ها جواب این اعتراضاتی بود که به کارتر شد برای آمدن شاه به آمریکا. شاه که آمد به امریکا به کارتر خیلی اعتراض شد که چرا به شاه ویزا دادید؟ گفتند: ما ویزایمان انسانی بوده است نه ویزای سیاسی، به همین دلیل نیز به سید رضی شیرازی که عضو شورای انقلاب است، ما به ایشان هم ویزا دادهایم. این ویزا ویزای انسانی بوده است.
حالا تمام اینها دروغ بود، چون من اصلا عضو شورای انقلاب نبودم، من اصلاً نمایندگی نداشتم! البته ما اردات داشتیم به امام و حالا هم داریم، اما من پستی نداشتم در انقلاب. اما اینها سوء استفاده کردند و همان خبرگزاری های یهودی ها این خبرها را جعل کردند. این ها فقط برای تبرئه کارتر بود که او را تبرئه کنند، نه اینکه ویزایی که داده شده ویزای انسانی بوده باشد البته وقتی هم که ما رفتیم به آمریکا، رابطه ایران و آمریکا برقرار بود، و الا نمیتوانستیم اصلاً به آمریکا برویم! اینها از کلک هایی بود که اینها زدند.
به هر حال این حرف ها را این دانشجو برای من نقل کرد. گفتم: چه کار کنم؟ گفت: مصلحت نیست که شما در رچستر باشید، خبرگزاریها دیگر دست از سر شما بر نمیدارند. گفتم: چه کار کنم؟ گفت: من میآیم شما را میبرم به سن لوئی. گفتم: بسیار خوب. بعد از مدتی ایشان آمد و با یکی از بستگان ما که با من بود و در بیمارستان به من کمک و رسیدگی میکرد من را به سن لوئی برد. رفتیم به سن لوئی و یک ماه هم در آنجا بودیم، اما چون با دکتر کانتری که ارتوپد من در رچستر بود قرار و وقت ملاقات داشتم.
ناچار بودم هر یک ماه دوباره به رچستر بیایم که پیش آقای دکتر کانتر بروم. همان روزی که ما رفتیم به نیوکلینیک، در یک فضای خیلی وسیعی که مریض ها نشسته بودند و بلندگو، مریضها را صدا میکرد. یک تالار بزرگی بود که مریضها نشسته بودند و بلندگو صدایشان میکرد که مستر فلان آقای دکتر کانتری مثلاً منتظر شماست. ما را صدا کردند، ما هم همینطور با عصا که دو تا عصا زیر بغلمان بود داشتیم میرفتیم.
این شخص ایرانی همراه ما که همیشه در این مدت با من بود بعداً به من گفت، شما که حرکت کردید چند نفر از افرادی که آنجا نشسته بودند گفتند این همان است که عضو شورای انقلاب است و نماینده آقای خمینی است. البته در تلویزیون عکس مرا نشان ندادند چون عکسم را نداشتند اما اتاقم را در بیمارستان نشان دادند. خلاصه پیش کانتری رفتیم و بعد فردایش بنا بود که برویم پیش یک دکتر دیگری به نام دکتر لینشارت.
قبل از اینکه از بیمارستان برویم به ما تلفن شد و گفتند که آنجا خبرنگاران منتظرمان هستند که با ما مصاحبه کنند. دیگر میل خودتان است، ما فقط به شما اطلاع دادیم که میخواهید بیاییدیا میخواهید نیایید شما از آقای دکتر لینشارت وقت گرفتهاید ایشان هم آماده هستند، ولی ضمناً خواستیم به شما بگوییم. من دیدم که با این خبرنگاران نمیخواهم ملاقات کنم. چون این ها هر چه من میگویم نمینویسند! هر چه دلشان بخواهد مینویسند و اصلاً کاری به گفته های من ندارند. دیدم راهی جز اینکه وقت دکتر را رها کنم ندارم.
برگشتم و دوباره تلفن کردم به آقای مامقانی در سن لوئی و گفتم ما یک چنین گرفتاریای پیدا کردهایم او گفت من دوباره دنبال شما میآیم و شما را به سن لوئی میآورم. ایشان آمد و گفت مصلحت نیست که شما اینجا باشید و مصلحت هم نیست که با خبرنگاران مصاحبه کنید چون هیچ حرف صحیحی نمینویسند و هر چه بگویید خلافش را مینویسند.
مثل اینکه راجع به شما چیزهای خیلی مختلفی گفتهاند مثلاً گفته بودند که خواهر مهندس بازرگان در تگزاس است و خانهای برای آقای شیرازی گرفته است! حتی برای خود من از مردم عادی نامهها آمد که بیا توبه کن، از این پستی که داری! بیا در خدمت حضرت مسیح توبه کن. ما دوباره برگشتیم به سن لوئی و پانزده روز آجا ماندم. برای اینکه معالجات کامل شود میخواستم در آمریکا بمانم.
آقای اشراقی داماد حضرت امام تلفن کرد که شما نیایید، شما در آمریکا باشید. ما شما را در آمریکا لازم داریم. اصلاً قرار بود که آنجا بمانم. من بنا داشتم که حداقل یک سال بمانم مخصوصاً با تأکیدی که آقای اشراقی کرده بود. به هر حال تقدیر این نبود و بعد از پانزده روز من به میزبانمان در سن لوئی گفتم که ما دیگر نمیتوانیم در آمریکا باشیم، این خبرنگاران نمیگذارند که ما باشیم و ما را مستأصل و اذیت میکنند. بهتر است که به ایران برگردیم. تلفن کردم به ایران و از ایران برادرم و داییم آمدند و مرا به ایران برگرداندند.