-
يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۲۶ ب.ظ
-
۳۰۲
پس از جنگ جهانی اول با فروپاشی امپراتوری عثمانی از یک سو و سقوط تزاریسم و روی کار آمدن بلشویکها در روسیه زمینههای لازم برای تعقیب استراتژی ایجاد دولت یهودی در فلسطین بیش از پیش فراهم و آماده شد. قدرت یافتن کمونیسم در شوروی نقطه عطفی در تاریخ صهیونیسم و در مسیر تحقق آرمان صهیونی برپایی دولت صهیونی بود. از نظر رهبران صهیونیسم، سرنگونی تزاریسم در روسیه یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ جهان بود که انگیزشی جدید به جنبش صهیونیستی اعطا کرد.
با روی کار آمدن بلشویکها در پوشش انقلاب اکتبر 1917، در سراسر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی پرچم صهیونیسم به اهتزاز درآمد. شهرهای مختلف شوروی شاهد برپایی و برگزاری همایشها، گردهماییها و کنفرانسهایی از رهبران یهودی بود که در تمام آنها قطعنامههای مشترک و واحدی مبنی بر ضرورت برپایی دولت یهودی در سرزمین فلسطین صادر میشد.
این رویدادها در شرایطی بهنفع آرمانهای صهیونیستی رقم میخورد که بر اثر فروپاشی امپراتوری عثمانی، سرزمین فلسطین نیز از سوی ارتش انگلستان تحت فرماندهی یک ژنرال یهودی به نام آلنبی اشغال شد. به این ترتیب، بر اساس تعامل و تبانی میان قدرت جهانی وقت و سازمان جهانی صهیونیسم، انگلستان نیز هربرت سموئیل یهودی را که تا پیش از این وزیر کشور انگلستان بود بهعنوان نماینده و کمیسر عالی به سرزمین فلسطین اعزام کرد تا برنامه صهیونیستی تأسیس دولت یهودی در آن سرزمین را تعقیب و دنبال کند.
هنوز جنگ جهانی اول خاتمه نیافته بود که در دوم نوامبر 1917 م / 1296 ش اعلامیه معروف بالفور وزیر امور خارجه وقت انگلستان خطاب به روچیلد سرسلسله خاندان یهودی روچیلد، مبنی بر اعلان موافقت حکومت بریتانیا با ایجاد کانون ملی یهود در سرزمین فلسطین صادر شد.
به بهانه این اعلامیه، سران متفقین در کنفرانس سان ریمو در سال 1919م/1298ش موافقت کردند که بهمنظور تسهیل و تسریع در اجرای اعلامیه بالفور، قیمومیت فلسطین به بریتانیا واگذار شود. بر این اساس در سال 1922 م / 1301 ش جامعه – تازه تأسیس – اتفاق ملل، تحت کارگزاری برخی اشخاص ذینفوذ یهودی و براساس سناریوی از پیش تهیه شده سازمان جهانی صهیونیسم، لایحه قیمومیت فلسطین را تصویب و دولت انگلستان را بهعنوان قیم فلسطین به رسمیت شناخت. براساس متن این لایحه که از سوی تعدادی از صهیونیستهای سرشناس تهیه و تدوین شده بود، حکومت انگلیس متعهد و موظف شده بود تا با اعزام کمیسر عالی به فلسطین، سرپرستی و اداره امور آن سرزمین را بهدست گرفته و زمینهها و شرایط لازم را برای برپایی کانون ملی یهود که در واقع همان دولت یهودی بود در آن سرزمین آماده و مهیا کند.
اشاره به این مستندات تاریخی از آن جهت ضروری بود که تحولات همزمان داخل کشور ایران با آن تطبیق داده و ارزیابی شود. دقیقاً در همین مقطع تاریخی بود که کانونهای جنگسالار یهودی حاکم بر اروپا و آمریکا ضروری دیدند که به موازات تحولات و تغییرات جهانی و منطقهای در مسیر برپایی دولت یهودی در فلسطین، در سرزمین ایران دگرگونیهایی متناسب و همسو و سازگار با راهبرد و برنامه یاد شده صورت پذیرد.
بر همین اساس، همزمان با رویدادهای یادشده، نهضت جنگل در ایران سرکوب و تار و مار میشود و سپس زمینهها برای کودتای یک مهره مناسب و نشانشده بهنام رضاخان در سوم اسفند 1299 ش / 1921 م فراهم میشود.
کودتای رضاخان
صدور بیانیه بالفور در نوامبر 1917، نشست متفقین در ورسای در سال 1919 برای تعیین تکلیف سرزمینها و مناطق مختلفی که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی بهجا مانده بود و تصویب لایحه قیمومیت فلسطین در سال 1922 و اعزام هربرت سموئیل بهعنوان فرماندار کل به فلسطین در یک دوره زمانی مشخص، دقیقاً دارای پیام و مفهوم سیاسی قابلتأمل است. یعنی پابهپای تغییرات و تحولات در منطقه در راستای برپایی دولت یهودی، ایران نیز دچار دگرگونی و تغییراتی مشابه و سازگار با همان روند میشود.
آن تعداد از افراد و کانونهایی که در روی کار آمدن رضاخان نقش و مشارکت دارند، نیز عمدتاً همان وابستگان به مجامع و سازمانهای اسرارآمیز یهودی و ماسونی بودند. از اینتلیجنس سرویس انگلستان تا سفارتخانه بریتانیا در تهران، از میرزاکریمخان رشتی و خاندان ریپورتر تا آیرون ساید انگلیسی و دیگر اشخاص ماسونی یا مأموران انگلیسی مستقر در تهران، تماماً در مسیری عمل کردند که سازمانهای یهودی مستقر در اروپا طراحی کرده بودند.
بههرحال به قدرت رسیدن رضاخان یک حرکت سازمانیافته و هدفمند بود که از سوی مجامع قدرتمند یهودی مستقر در اروپا طراحی و توسط انگلستان و مأموران و نمایندگان انگلیس در ایران اجرا و عملی شد. در دوران صعود رضاخان به سلطنت، انگلستان پایتخت واقعی و مرکز فرماندهی امپراتوری جهانی صهیونیسم بود. انگلستان در دوران یاد شده کاملاً تحتسیطره و اراده صهیونیستها قرار داشت. عناصر ذینفوذ در کابینه انگلستان یا یهودی صهیونیست بودند مثل سر هربرت سموئیل یا پیوریتن شبه یهودی و صهیونیست مسیحی مثل لرد بالفور که یهودیتبار یا یهودی مخفی نیز قلمداد شده است.
رضاخان و تکاپوی صهیونی در ایران
روی کار آمدن رضاخان در ایران، در شرایط و موقعیتی اتفاق افتاد که جنگ جهانی اول به پایان رسیده و امپراتوری عثمانی ساقط شده بود. متفقین در پوشش کنفرانس ورسای برای بسیاری از ممالک اسلامی منطقه تعیینتکلیف کرده بودند. برای اداره سرزمین فلسطین نیز حول محور اعلامیه صهیونیستی بالفور وزیر امور خارجه وقت انگلستان، لایحه قیمومیت تهیه و شرایط و زمینههای لازم را تحتپوشش «کانون ملی یهود» و در واقع «دولت یهودی» در فلسطین کاملاً آماده و مهیا کرده بودند.
از نظر آنها برای ایجاد «دولت یهود» با همان راهبرد خاص و موردنظر رهبران کانونهای قدرتمند یهودی و صهیونی در منطقه، باید فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در مناطق پیرامونی نیز کاملاً آماده و هماهنگ با استراتژی یادشده باشد. بر این اساس، سرزمین ایران با توجه به موقعیت ویژه جغرافیایی، تاریخی، تمدنی و فرهنگی نمیتوانست از دید دسیسهگران جهانی نادیده گرفته شود.
زیرا برپایی دولت یهودی در فلسطین همة آرمان صهیونیسم نبود؛ بلکه حرکت آغاز شده در پوشش ایجاد دولت یهودی اهداف گستردهتر و مطالبات فراگیرتری را تعقیب میکردند که جغرافیایی به پهنه ایران را نیز باید دربر میگرفت. این مطالبات بخشی از آرمان عهد عتیقی مسیحیان بود. آنچنان که یکی از نویسندگان یهودی این چنین اعتراف کرده است:
هدف صهیونیسم تأسیس دولت یهود در فلسطین تحتحمایت قدرتهای اروپایی [جهانی] است. صهیونیسم حتی در بعد سیاسی خود تنها یک مرحله از آرمان مسیحیان را محقق خواهد ساخت و به همین علت در صورت توفیق ممکن است بهسوی تحقق کامل آن آرمان گام بردارد. این اقدام در صورت عدمتوفیق نیز یهودیان را در مورد اصل آرمان دلسرد نخواهد کرد؛ زیرا آرمان مسیحایی از آزادی یهودیان گستردهتر و از تأسیس یک دولت یهودی مستقل فراگیرتر است.
آرمان مسیحایی وعده میدهد که یهود یک قدرت جهانی در فلسطین تأسیس خواهند کرد و همه اقوام زمین در مقابل آن کرنش خواهند نمود.
صرفنظر از ایده یا فرضیه یاد شده، از دیدگاه پارهای تئوریسینها و نظریهپردازان و رهبران صهیونی، برپایی دولت یهودی در فلسطین مستلزم ایجاد فضا و شرایط لازم در مناطق پیرامونی، قبل و بعد از تأسیس آن است.
بنابراین تهاجم قوای نظامی انگلیس به ایران به خصوص از ناحیه غرب، شمال و شرق ایران و اشغال مناطقی وسیع از این سرزمین در خلال جنگ جهانی اول که این کشور بیطرفی خود را در جنگ نیز اعلام کرده بود، گامی هماهنگ با رویدادهای منطقه خاورمیانه بود که متفقین و به خصوص انگلستان تعقیب میکردند. به بیان دیگر، اشغال ایران از سوی ارتش متفقین به خصوص انگلستان و اشغال فلسطین از سوی لشکر انگلیسی – یهودی به فرماندهی ژنرال آلنبی یهودی در 1917 کاملاً در یک جهت قابل ارزیابی هستند.
فلسطین پس از آنکه به کمیسر عالی اعزامی بریتانیا یعنی هربرت سموئیل یهودی تحویل داده شد و این یهودی صهیونیست اداره آن منطقه را در مسیر ایجاد برپایی دولت یهودی بهدست گرفت، وارد مرحله تازهای در چارچوب استراتژی صهیونی در منطقه گردید. سرزمین ایران نیز پس از حدود سه سال و نیم، از نیروهای مهاجم نظامی انگلستان در شرایطی تخلیه شد که عملیات کودتای سوم اسفند 1299 ش / فوریه 1921 بر طبق برنامه کانونهای یهودی پشتپرده با موفقیت به انجام رسیده بود.
اشغالگران نظامی انگلیس پس از اینکه کودتای رضاخان با موفقیت به انجام رسید دستور گرفتند که ایران را تخلیه کنند و چنین نیز شد. یادآوری این نکته بسیار حائز اهمیت و تاریخی نباید مورد اغماض قرار گیرد که در دوره تاریخی یاد شده، انگلستان کاملاً تحتسیطره اشخاص و کانونهای قدرتمند یهودی قرار داشت. صرفنظر از سلطه بلامنازع اقتصادی و پولی، حتی کابینه انگلستان را نیز عمدتاً یهودیهای صهیونیست یا پروتستانها و پیوریتنهای صهیونی معتقد به اصول و مبانی عهد عتیق و حامیان قدرتمند برپایی دولت یهودی، تحت اداره و کنترل خود داشتند که لرد بالفور و هربرت سموئیل نمونه آنها هستند.
براساس مستندات تاریخی دوره اشغال ایران از سوی انگلیس در جنگ جهانی اول، سرنوشتسازترین مرحله جنگ برای این سرزمین بود. در این برهه، انگلیسیها کشور را اشغال کردند؛ و درست در همین زمان بود که ایران به بزرگترین فاجعه تاریخ خود، یعنی قحطی 1919-1917 [1298-1296ش] دچار شد.
حدود 8 تا 10 میلیون نفر – حدود نیمی از جمعیت کشور در آن زمان – در این قحطی تلف شدند. انگلیسیها جز چند اقدام جزئی تسکینی و بیاثر، نهتنها برای کاستن از شدت قحطی کاری انجام ندادند، بلکه با خرید گسترده غله و مواد غذایی در ایران، وارد نکردن غذا از هند و بینالنهرین، ممانعت از ورود غذا از ایالاتمتحده و اتخاذ سیاستهای مالی – از جمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران – قحطی را شدت بخشیدند. در نتیجه تعداد بیشتری از مردم ایران با سیاستهای انگلیسیها از بین رفتند. این اقدام را میتوان با اطمینان مصداق عینی جنایت علیه بشریت تلقی کرد. ایران بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول بوده و از بدترین نسلکشیهای دوره معاصر لطمه دیده است».
از اسناد متعدد وزارت خارجه آمریکا روشن میشود که آمریکا نیز کاملاً در جریان میزان گسترده خرید غله توسط انگلیسیها در ایران – در شرایطی که قحطی و گرسنگی جمعیت ایران را از دم تیغ میگذراند – بوده است. ... دولت ایالاتمتحده تلویحاً به قتلعام در ایران رضایت داده بود.
بهراستی! تبانی قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی اول برای تحمیل چنین وضعیت و شرایط بر مردم و سرزمین ایران چگونه قابل ارزیابی و تحلیل است؟ با توجه به مستندات موجود، اگر بپذیریم که قدرتهای جهانی یاد شده در آن دوران کاملاً تحتنفوذ و بلکه سیطره زرسالاران یهودی و کانون قدرتمند یهودی و صهیونیستی قرار داشتند و اداره میشدند و از سوی دیگر جنگ جهانی اول نیز توطئهای برنامهریزی شده از سوی همان اشخاص و کانونهای در مسیر تحقق آرمان صهیونی برپایی دولت یهودی در فلسطین بود، پاسخ بسیاری از سوالها را خواهیم یافت.
کانونهای یادشده پس از ایجاد چنین فضا و شرایطی است که زمینه را برای روی کار آوردن شخصی چون رضاخان بر اریکه قدرت ایران لازم و مناسب میبینند. بنابراین سلطنت رضاخان در ایران مولود همان توطئه جهانی کانونهای صهیونی دسیسهگر است که در ترکیه آتاتورک، در فلسطین سموئیل، و در اردن و عراق عبدالله و فیصل و خاندان شریفحسین را بر سر کار آوردند.
گفتنی است که همه این عوامل و عناصر، در سیاستهای داخلی و نیز مناسبات خارجی خود، با آرمان صهیونیستی ایجاد دولت یهودی در فلسطین موافقت کامل نشان دادند و حتی برای فراهم آوردن زمینهها و شرایط موردنظر کانونهای صهیونی و رهبران آنها را از هیچ تلاش و کوشش و کمکی دریغ نورزیدند.
به هر روی رضاخان زمانی که پلههای صعود را میپیمود با بعضی افراد و تشکلهای مرموز ارتباط اسرارآمیزی داشت. به گفته فردوست:
"رضا و مقامات انگلیسی واسطههایی داشتند که یکی از آنها خان اکبر [میرزاکریمخان رشتی] و دیگری [اردشیر] پدر شاپورجی بود. سردار اسعد بختیاری، که مدتی وزیر جنگ رضا بود، نیز با سفارت انگلیس تماس داشت و شاید او هم مدتی از این واسطهها بود... یکی از مهرههای مهمی که واسطه رضاخان با انگلیسیها بود و از محرمانهترین اسرار رضا اطلاع داشت و هیچکس دیگر را سراغ ندارم که به اندازه او در وقایع پشتپرده حکومت رضاخان مطلع باشد، سلیمان بهبودی است."
فردوست در ادامه سلیمان بهبودی را محرمترین فرد حتی در زندگی خصوصی رضاخان معرفی میکند.
جالب این است که سلیمان بهبودی نیز از دانشآموختگان آموزشگاههای یهودی، صهیونیستی آلیانس در ایران و دستپرورده همان کانونهای دسیسهآمیز و عضو لژ فراماسونری بود. البته بعضی اشخاص کمتر شناختهشده نیز رفتوآمدهایی با رضاخان داشتند که دکتر مسنن یهودی دندانپزشک و... از آن جمله بودند.
بر اساس مستندات موجود، یکی دیگر از عناصری که رابط بین رضاخان و انگلیسیها و بعضی محافل پشتپرده بود، محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) بود که هم در صعود رضاخان به سلطنت و هم پسرش محمدرضا نقش مهم داشت.
محمدعلی فروغی یهودیتبار و استاد اعظم فراماسونری اولین نخستوزیر رضاخان پس از به قدرت رسیدن او بود و در عملکرد رضاخان نقش اساسی و محوری داشت.
بر اساس مندرجات بعضی منابع صهیونیستی:
«در دوره احمدشاه قاجار، تقریباً تمام رجال سیاسی ایران، از جمله سردار سپه، رضا پهلوی، از فعالیتهای صهیونیستی در ایران باخبر بودند. [آنها] حتی در پارهای جشنها [مجالس] صهیونیستی سدّ راه فعالیتهای صهیونیستی نمیشدند.
بر اساس اعتراف همان منابع، مسئله انتقال و مهاجرت یهودیان به فلسطین به منظور برپایی دولت یهودی، بهعنوان رکن اساسی فعالیت صهیونیسم جهانی و در سراسر دوره سلطنت رضاخان در ایران استمرار داشت. [حتی] رضاشاه در چند مورد دستور داد که تبلیغات ضدصهیونیستی مجامع اسلامی علیه مهاجرت یهودیان ایران [به فلسطین] در جراید کشور چاپ و منتشر [و علنی] نشود.
همسویی رضاخان با تکاپوی صهیونیستی در ایران و مساعدت و همکاری او با کانونهای صهیونیستی در مسیر فراهمسازی زمینهها برای برپایی دولت صهیونیستی از فرازهای حساس و اسرارآمیز تاریخ معاصر ایران است. خدمات شایانتوجه رضاخان به آرمان صهیونیسم و مساعدت و همکاری همهجانبه او با حرکتهای صهیونیستی در ایران، آنچنان جایگاهی نزد رهبران و کانونهای صهیونیستی داشت که تاریخنگاران و نویسندگان مشهور یهودی و صهیونیست تصریح و تأکید کردهاند که «دوره سلطنت رضاخان برای یهودیان ایران، نظیر زمان کورش کبیر و عصر فرزند او محمدرضا نظیر عصر داریوش اول بوده است.»
به اعتراف منابع یهودی: رضاشاه به یهودیان اعتماد تام و کامل داشت و به یهودیان جهان، به ویژه آلمان احترام میگذاشت. یکی از بهترین دلایل این ادعا، همین که پزشک مخصوص رضاشاه «دکتر کورت اریش نومان» که نخست در برلن طبابت میکرد و بعداً به ایران مهاجرت کرده بود، یک آلمانی یهودیتبار بود.
صهیونیستها و کانونهای صهیونیستی نیز روزِ به سلطنت رسیدن رضاخان و نیز کودتای سوم اسفند را به منزله روز احیای عظمت و اقتدار یهود ارزیابی و تحلیل میکردند و همهساله با برپایی مراسم ویژه، سعی در بزرگداشت این روزها داشتند. در یکی از منابع صهیونیستی در اینباره چنین آمده است:
فرارسیدن روز تاریخی سوم اسفند، یعنی روز تجدید استقلال و آزادی ایران، همه را به یاد رشادت و از خودگذشتگی رادمردی دلیر میاندازد که عظمت و اقتدار از دسترفته نیاکان بزرگ و پرافتخار ما را دوباره به دست آورد.
همراهی رضاخان با صهیونیستها آن چنان بود که در زمان سلطنت او، کانونها و سازمانهای صهیونیستی، طرح توطئهآمیز و پیچیدهای را تدوین و طراحی کرده بودند؛ و بر اساس آن تصرف مناطق بسیار وسیعی از سرزمین ایران را تعقیب میکردند. آنها از قِبَل این طرح دسیسهآمیز، سعی در انتقال و اسکان شمار وسیعی از یهودیان نقاط مختلف جهان در پارهای از مناطق ایران داشتند. این حرکتی بود که عیناً و همزمان در سرزمین فلسطین تعقیب میشد و در حال اجرا بود.
سازمانهای جهانی صهیونی برای تحقق اهداف و برنامههای پیچیده خود طرحی هشتمادهای تدوین و توسط یکی از رهبران تشکیلات مرکزی صهیونیسم ایران بهنام عزیزالله نعیم، در سال 1310 ش / 1931 م به دربار رضاخان ارسال کردند. این طرح، تحتپوشش عناوین فریبنده چون «آباد کردن اراضی خالصه ایران» از سوی بعضی سازمانهای یهودی مستقر در اروپا و آمریکا، زمینه انتقال و استقرار هزاران یهودی از نقاط مختلف دنیا به ایران را توجیه و ایجاد پایگاههای پوشش برای صهیونیسم جهانی در این سرزمین را تسهیل میکرد.
این طرح دقیق و حساب شده بود و چگونگی توطئه اشغال فلسطین را در ذهن تداعی میکرد؛ و بر اساس آن، ضمن اعطای آزادی کامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به یهودیان مهاجر خارجی، پس از دو سال اقامت در ایران، اوراق هویت و شناسنامة رسمی ایرانی به آنها اعطا شود. نکته قابلتوجه در توجیه این طرح صهیونیستی از سوی طراحان آن، اشاره به آمار جمعیت ایران آن زمان است که در آن چنین تصریح شده است:
شرط اول جلب توجه انجمن بزرگ خیریه یهود (اروپا و آمریکا)، وضع قوانین راجع به آزادی و حریت عقاید و معتقدات و تساوی حقوق افراد مملکت است که در ایران نیز مانند سایر ممالک متمدنه، افراد ایرانی همین حقوق را دارا هستند.
مساحت فعلی ایران یک میلیون [و] ششصد و پنجاه هزار کیلومتر مربع است و فقط دوازده میلیون جمعیت دارد، در صورتی که مملکت فرانسه که مساحتش تقریباً ثلث مساحت ایران است، چهل میلیون نفوس دارد. بنابراین ایران گنجایش چندین برابر ساکنین حالیه را دارد.
گفتنی است که در طرح صهیونیستی یادشده به آمار جمعیت 12 میلیون نفری ایران در سال 1310 ش/ 1931 م اشاره شده، در حالیکه هفده سال پیش از این، یعنی قبل از شروع جنگ جهانی اول در 1293 ش / 1914 م جمعیت ایران افزون بر بیست میلیون نفر بود. این کاهش جمعیت، چیزی نبود، جز توطئه همان کانونهای صهیونیستی مستقر در اروپا و آمریکا که توانستند بر اثر قحطی و نسلکشی بزرگ طی سالهای پایانی جنگ اول در سراسر ایران، حدود هشت تا ده میلیون نفر ایرانی را قربانی توطئهای کنند که محور آن راهبرد، تأسیس دولت یهودی در فلسطین بود.
سیاستهای فرهنگی و اجتماعی رضاخان نیز کاملاً همسو و همجهت با تکاپوهای صهیونیستی بود. به گفته فردوست: یکی از اقدامات رضاخان مسئله منع لباس روحانیت بود و بساط لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی. از میان روحانیون عده معدود و معینی جواز لباس داشتند و بقیه اگر با عبا و عمامه به خیابان میرفتند، عمامه را از سرشان برمیداشتند و به گردنشان میآویختند و توهین میکردند.
دشمنی رضاخان با روحانیون و علمای دین اسلام و رفتار سفاکانه او نسبت به آنها که به شهادت رساندن سیدحسن مدرس نمونه بارز آن است؛ و نیز کشتار مردم مسلمان معترض به کلاه و لباس متحدالشکل فرنگی، در مسجد گوهرشاد از سوی نظامیان ارتش و به دستور مستقیم رضاخان، صرفاً به معنی درندهخویی و سفاکی این شخص نمیتواند باشد، بلکه نشانگر مأموریتی است که بر عهده او گذارده شده بود تا با تغییر هویت اسلامی این سرزمین آرمان اربابان خود را محقق سازد.
تقابل و مبارزه با ارزشها، مراسم و شعائر دینی از یکسو و تلاش هدفمند برای ترویج باستانگرایی در ایران و اثبات فرضیه صهیونی پیوند دوستی میان ایرانیان و یهودیان در دوره باستان، محور حرکت فرهنگی سلطنت رضاخان بود که ساخته و پرداخته همان کانونهای یهودی و لژهای ماسونی مستقر در اروپا بود. اما از سوی بعضی عناصر و ایادی ایرانی آنها از قبیل محمدعلی فروغی تدوین و تبلیغ میشد.
آنگونه که نوشتهاند:"فروغی حلقه واسط نسل کهن فراماسونهای عهد قاجار (ملکمها و مشیرالدولهها) و فراماسونهای نسل بعد بود. او در رأس حلقهای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران (حسن پیرنیا، تقیزاده، محمود جم، علی منصور، حکیمالملک و...) روح فراماسونری را از طریق اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید... فروغی اندیشهپرداز سلطنت پهلوی بود.
نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی «شووینیسم شاهنشاهی» و «باستانگرایی» را که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، دربرداشت. او در نطق خود رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاکزاد و ایراننژاد» و «وارث تاج و تخت کیان» و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان و غیره و غیره خواند... او میخواست به دیگران بیاموزد که از این پس باید چگونه با رضاخان سلوک کرد و به رضاخان بیاموزد که از این پس باید چگونه به خود بنگرد!
رضاخان قزاق، دیگر «خان» و «میرپنج» و حتی «سردارسپه» نیست؛ او اینک «شاه شاهان» و «وارث تاج و تخت کیان» و جانشین کورش و داریوش و نوشیروان است. انتخاب نام «پهلوی» نیز ابتکار فروغی بود و پهلویهایی مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضاخان حتی در عرصة نام نیز «یگانه» و «بیهمتا» بماند! آری فروغی ایدئولوژی را پیریزی کرد که طی دوران سلطنت پهلوی اول و دوم، با صرف هزینههای گزاف و بکارگیری انبوهی از محققان و مصنّفان و دانشگاهیان درجه اول، پرداخت شد. این ایدئولوژی، تجلیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله سالشمار هجری حذف شد و بهجای آن «تاریخ شاهنشاهی» ابداع گردید!...
همه این اقدامات یک هدف داشت: ترویج اندیشه و روانشناسی مبنی بر ضرورت یک حکومت مقتدر و متمرکز که در آن شاه نه انسانی مانند سایر انسانها، بلکه «ابرمرد» و حتی «نیمه خدا» است. زیرا، تنها چنین شاهی است که میتواند بهعنوان یک دیکتاتور مطلقالعنان بر توده «عوام» فرمان راند و سلطه سیاسی – فرهنگی نواستعمار را تأمین کند."
در هر حال، تاریخنگاران و پژوهشگران، نقش فروغی را در روی کار آوردن رضاخان به تخت سلطنت و تحکیم و تقویت پایههای قدرت این دیکتاتور را بسیار اساسی و مهم دانستهاند: فروغی در سه مقطع حساس حیات سلسله پهلوی نقش اصلی داشت: او نخستین رئیسالوزرای رضاخان بود که «شنل آبی» سلطنت را بر دوش او استوار ساخت. سپس در سالهای 1312-1314 که رضاخان مأموریت یافت تا مهلکترین ضربات را بر فرهنگ ملی ایران وارد سازد، و برنامه زیرکن کردن حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلامزدایی را با خشونت و سبعیّت به اجرا درآورد. باز فروغی نخستوزیر بود. و فروغی آخرین رئیسالوزرای رضاخان بود که لحظات ترس و دلهره «دیکتاتور» به فریاد او رسید و به خاطر «خدمات بزرگش» بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد و بالاخره به عنوان نخستین نخستوزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر فرق محمدرضا نهاد.
آیا میتوان تصور کرد که یک عنصر یهودیتبار و استاد اعظم فراماسونری به طور اتفاقی چنین جایگاه و نقش برجسته و اساسی در تحولات و رویدادهای بزرگ تاریخ معاصر ایران به عهده داشته باشد؟ آنچه مسلم و قطعی است، فروغی نه فقط از سوی رئیس سرویس اطلاعاتی انگلیس (MI-6) در ایران یعنی آلن چارلز ترات، که در پوشش کاردار سفارت بریتانیا در ایران فعالیت میکرد، و محافل قدرتمند و ذینفوذ فراماسونری، بلکه همان اشخاص و مقامات مرتبط به امپراطوری جهانی صهیونیسم، مأموریت یافت که عملیات انتقال آرام قدرت از رضاخان به پسرش محمدرضا را بهگونهای سامان دهد که به منافع اربابان در سرزمین هیچ لطمه و خسارتی وارد نشود و بهعلاوه همان فرهنگ و ادبیات ویژهای که در دوران دیکتاتوری رضاخان در ایران، پایهگذاری شده بود با شیوهای نوین و مدرن و در عین حال پیچیدهتر در مسیر مطامع اربابان دنبال شود.
بههر روی، در خلال جنگ جهانی دوم، پس از اینکه مأموریت رضاخان از دیدگاه اربابان پایان یافته ارزیابی شد، مقدمات خلع او از سلطنت و روی کار آمدن پسرش محمدرضا فراهم و سپس عملی گردید و محمدرضا پهلوی در شهریور سال 1320 بر تخت سلطنت نشست.
جنگ جهانی دوم سناریوی تکمیلی جنگ اول جهانی و حلقه مکمل آن برای برپایی دولت یهودی بود. جنگ جهانی دوم را همان اشخاص و کانونهایی برپا کرده بودند که جنگ جهانی اول را تدارک دیده و آغاز کردند. با جنگ جهانی اول، امپراتوری عثمانی متلاشی شد و فلسطین به اشغال انگلستان درآمد و زمینهها برای برپایی دولت اسرائیل فراهم شد.
با جنگ جهانی دوم موانع فراوان موجود بر سر راه تأسیس دولت یهودی از سر راه برداشته شد. آنچنانکه هنوز چند سالی از خاتمه جنگ سپری نشده بود که به دنبال یک تبانی میان قدرتهای جهانی و سازمان جهانی صهیونیسم، سازمان جدیدالتأسیس ملل متحد برای حل مسئله دخالت کرد و مجمع عمومی در 27 نوامبر سال 1947 در یک جلسه نمایشی و تشریفاتی بر اساس قطعنامه 181، به تقسیم فلسطین به دو کشور عربی و یهودی رأی داد.
این قطعنامه با رایزنی پشتپرده کانونها و اشخاص ذینفوذ صهیونی و تحتفشار آمریکا تدوین و سرانجام به تصویب رسید. قطعنامه 181، حرکتی حسابشده برای محقق ساختن اعلامیه بالفور (نوامبر 1917) و جامه عمل پوشاندن به لایحه قیمومیت فلسطین از یکسو و تهیه مقدمات به اصطلاح قانونی، حقوقی و بینالمللی برای تأسیس دولت اسرائیل بود. آنچنان که با استناد به همین قطعنامه، رهبران صهیونیست پس از توافق محرمانه و پشت پرده با انگلستان، که فلسطین را تحتاشغال داشت، در شب 15 ماه مه 1948م/ اردیبهشت 1327ش در هتل «کینگ داود» تلآویو موجودیت دولت اسرائیل را اعلام کردند که بلافاصله از سوی آمریکا، انگلیس و سپس شوروی به رسمیت شناخته شد.