-
پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۱۵ ق.ظ
-
۱۶۸
روایتی از شهادت و آغاز امامت دو امام همام
جو جامعه پر شده است از اختناق و وحشت. شیعیان از جانب حکومت وقت در مضیقه و محدودیت هستند. منزل امام حسن عسکری (علیه السلام) شش سال است که در کنترل و محاصرهی نیروهای خلیفه قرار گرفته است.
امام علیه السلام توسط معتمد عباسی (علیه من الرحمن ما یستحق) مسموم شده و در بستر بیماری است. طبیبان دربار به دستور خلیفهی ظالم زمان، برای کنترل امام شیعیان در منزل آن حضرت اقامت دارند و از سلامت ایشان قطع امید کرده اند.
اخبار احوال امام عسکری (علیه السلام) در شهر پیچیده است. شیعیان از طرفی در اندوه وخامت حال آن حضرت و از طرف دیگر در حزن عدم دسترسی و زیارت امامشان در سوز و گدازند.
تنها راه ارتباط با امام، عثمان بن سعید (ره) صحابی خاص امام عسکری (علیه السلام) است که به صورت ویژه با حضرت در ارتباط است.
نیمه شب هشتم ربیع سال 260 ه.ق وخامت حال امام به اوج خود میرسد. فرزند پنج سالهاش (ارواح العالمین له الفداء) را به نزد خود میخواند.
فرزند دور از چشم مأموران و جاسوسان نظامی خود را به بالین پدر رسانده و ایشان را در مهیا شدن برای نماز صبح مساعدت میفرماید.
امام عسکری (علیه السلام) نماز صبح را اقامه کند. آخرین وصیتهای خود را به فرزندش اعلام نموده و در آغوش فرزند جان به جان آفرین تسلیم میفرماید.
خبر شهادت امام در سطح شهر میپیچد. شیعیان بدون در نظر گرفتن حضور مأموران حکومتی راهی بیت امامشان گردیده و آماده اقامهی نماز بر پیکر مطهر ایشان میشوند.
همگی منتظرند ببینند چه کسی بر پیکر مطهر حضرت اقامهی نماز می کند. زیرا میدانند فقط معصوم میتواند بر معصوم نماز بخواند.
جعفر بن علی که با ترغیب خلیفهی غاصب وقت و کمک اطرافیان سعی دارد خود را تنها جانشین امام معرفی کند برای نماز خواندن و اغفال شیعیان مهیا می شود.
دستگاه خلیفهی عباسی (علیه من الرحمن ما یستحق) که در توهم قطع سلسلهی طاهرهی امامت به علت بی فرزند بودن امام عسکری بهسر میبرد و از این بابت در شادمان و مشعوف است، سعی دارد شهادت امام را مرگ طبیعی جلوه دهد.
ابوالأدیان خادم امام حسن عسکری (علیه السلام) که به دستور ایشان جهت انجام مأموریتی به خارج از شهر رفته بود از راه رسیده و مبهوت است، واقعه را اینچنین نقل میکند:
من خدمتکار امام حسن علیه السّلام بودم و نامههاى او را به شهرها مىبردم.
در آن بیمارى که منجر به فوت ایشان شد نامههایى نوشت و فرمود آنها را به مدائن برسان، چهارده روز اینجا نخواهى بود و روز پانزدهم وارد سامرّاء خواهى شد و از سراى من صداى وا ویلا مىشنوى و مرا در محل غسل مىیابى.
عرض کردم: آقاى من! چون این امر واقع شود امام و جانشین شما که خواهد بود؟
فرمود: هر کس پاسخ نامههاى مرا از تو مطالبه کرد همو قائم پس از من خواهد بود.
گفتم: دیگر چه؟ فرمود: کسى که بر من نماز خواند همو قائم پس از من خواهد بود.
عرضه داشتم: دیگر چه؟ فرمود: کسى که خبر دهد در آن همیان چیست همو قائم پس از من خواهد بود.
هیبت و بزرگواری او مانع شد که از او بپرسم در آن همیان چیست؟
نامهها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم و همانگونه که حضرت فرموده بود روز پانزدهم به سامرّاء در آمدم و به ناگاه صداى وا ویلا از سراى او شنیدم و او را بر مغتسل یافتم.
برادرش جعفر بن علىّ را بر در سرا دیدم و شیعیان را که بر در خانهاش که وى را به مرگ برادر تسلیت و بر امامت تبریک مىگویند، با خود گفتم: اگر این امام است که امامت باطل خواهد بود، زیرا مىدانستم او شراب مىنوشد و در کاخ قمار مىکند و تار مىزند، پیش رفتم و تبریک و تسلیت گفتم ولی از من چیزى نپرسید.
آنگاه عقید بیرون آمد و گفت: اى آقاى من! برادرت کفن شده است برخیز و بر وى نمازگزار! جعفر بن علىّ داخل شد و بعضى از شیعیان که سمّان و حسن بن علىّ که معتصم او را کشت و به سلمه معروف بود در اطراف وى بودند.
چون به سرا درآمدیم حسن بن علىّ را کفن شده بر تابوت دیدم و جعفر بن علىّ پیش رفت تا بر برادرش نماز گزارد. چون خواست تکبیر گوید کودکى گندم گون با گیسوانى مجعّد و دندانهاى پیوسته بیرون آمد و رداى جعفر بن علىّ را گرفت و فرمود: اى عمو! عقب برو که من به نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم.
جعفر با چهرهاى رنگ پریده و زرد عقب رفت. آن کودک پیش آمد و بر او نماز گزارد و کنار آرامگاه پدرش به خاک سپرده شد.
سپس فرمود: اى بصرى! جواب نامههایى را که همراه توست بیاور، و آنها را به او دادم و با خود گفتم این دو نشانه، باقى مىماند همیان. آنگاه نزد جعفر بن علىّ رفتم در حالى که آه مىکشید حاجز وشّاء به او گفت: آقاى من! آن کودک کیست تا بر او اقامه حجّت کنیم. گفت: به خدا سوگند هرگز او را ندیدهام و او را نمىشناسم.
ما نشسته بودیم که گروهى از اهل قم آمدند و از حسن بن علىّ علیهما السّلام پرسش کردند و فهمیدند که او در گذشته است و گفتند: به چه کسى تسلیت بگوئیم؟ مردم به جعفر بن علىّ اشاره کردند، آنها بر او سلام کردند و به او تبریک و تسلیت گفتند و گفتند: همراه ما نامهها و اموالى است، بگو نامهها از کیست؟ و اموال چقدر است؟
جعفر در حالى که جامههاى خود را تکان مىداد برخاست و گفت: آیا از ما علم غیب مىخواهید؟!
راوى گوید: خادم از خانه بیرون آمد و گفت: نامههاى فلانى و فلانى همراه شماست و همیانى که درون آن هزار دینار است که نقش ده دینار آن محو شده است. آنها نامهها و اموال را به او دادند و گفتند: آنکه تو را براى گرفتن اینها فرستاده همو امام است.
جعفر بن علىّ نزد معتمد عبّاسىّ رفت و ماجراى آن کودک را گزارش داد، معتمد کارگزاران خود را فرستاد و صقیل جاریه را گرفتند و از وى مطالبه آن کودک کردند، صقیل منکر او شد و مدّعى شد که باردار است تا به این وسیله کودک را از نظر آنها مخفى سازد و وى را به ابن الشّوارب قاضى سپردند و مرگ ناگهانى عبید اللَّه بن یحیى بن خاقان و شورش صاحب زنج در بصره پیش آمد و از این رو از آن کنیز غافل شدند و او از دست آنها گریخت... [1]
پس از این دوران فرزند زهرای اطهر (سلام الله علیها) از دیدگان پنهان شد و دوران غیبت صغری آغاز گردید و تا سال 329 هـ.ق به طول انجامید و در همان زمان غیبت کبری آغاز شد.
امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند:
« إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ، فَاللَّهَ اللَّهَ فِی أَدْیَانِکُمْ، لَایُزِیلُکُمْ عَنْهَا أَحَدٌ؛ یَا بُنَیَّ، إِنَّهُ لَابُدَّ لِصَاحِبِ هذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَةٍ حَتّى یَرْجِعَ عَنْ هذَا الْأَمْرِ مَنْ کَانَ یَقُولُ بِهِ، إِنَّمَا هِیَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ- عَزَّ و جَلَّ- امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ، لَوْ عَلِمَ آبَاۆُکُمْ و أَجْدَادُکُمْ دِیناً أَصَحَّ مِنْ هذَا، لَاتَّبَعُوهُ ».
«هنگامی که پنجمین فرزندم از نظرها غایب شد، مواظب دین خود باشید تا کسی شما را از آن خارج نکند. برای صاحب این امر غیبتی خواهد بود که گروهی از عقیده مندان به او از اعتقادشان دست برمی دارند و این غیبت، آزمونی است که خداوند با آنْ بندگانش را می آزماید». [2]
پی نوشت:
1. کمال الدین / ترجمه پهلوان ؛ ج2 ؛ ص223
2. الکافی . ج 2 . ص 145